کلمه جو
صفحه اصلی

حثاث

لغت نامه دهخدا

حثاث. [ ح َ / ح ِ ] ( ع اِ ) خواب. مااکتحل حثاثاً؛به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت. || اندک چیزی. اندک : ماذاق حثاثاً؛ ای شیئاً. ( منتهی الارب ). هیچ نخورد. || کاه گاورس. ( مهذب الاسماء ).

حثاث. [ ح ِ ] ( ع ص ) ج ِ حثیث. ( منتهی الارب ).

حثاث. [ ح ِ ] ( اِخ ) مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ).

حثاث . [ ح َ / ح ِ ] (ع اِ) خواب . مااکتحل حثاثاً؛به خواب نرفته . چشمش بهم نرفت . || اندک چیزی . اندک : ماذاق حثاثاً؛ ای شیئاً. (منتهی الارب ). هیچ نخورد. || کاه گاورس . (مهذب الاسماء).


حثاث . [ ح ِ ] (اِخ ) مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).


حثاث . [ ح ِ ] (ع ص ) ج ِ حثیث . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: