کلمه جو
صفحه اصلی

راونی

لغت نامه دهخدا

راونی . [ وَ ] (اِخ ) عبدالسلام بن راونی حاکم شهر راون مردی فقیه و دانشمند بود. او از ابوسعدبن طهیری روایت کرد، وابوسعد سمعانی ازو روایت دارد. (از لباب الانساب ).


راونی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به راون که شهری است از طخارستان در بلخ . (از انساب سمعانی ).


راونی. [ وَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به راون که شهری است از طخارستان در بلخ. ( از انساب سمعانی ).

راونی. [ وَ ] ( اِخ ) عبدالسلام بن راونی حاکم شهر راون مردی فقیه و دانشمند بود. او از ابوسعدبن طهیری روایت کرد، وابوسعد سمعانی ازو روایت دارد. ( از لباب الانساب ).


کلمات دیگر: