کلمه جو
صفحه اصلی

حجاء

لغت نامه دهخدا

حجاء. [ ح َ ] ( ع اِ ) حباب. کوپله. قبه آب که از باران پدید آید.

حجاء. [ ح َ ] ( ع اِ ) ناحیت. ج ، احجاء. ( مهذب الاسماء ).

حجاء. [ ح ِ ] ( ع مص ) محاجاة. پرسیدن از یکدیگر برای در غلط افکندن. چیستان از هم پرسیدن. || با هم کارزار کردن. ( منتهی الارب ).

حجاء. [ ح َج ْءْ ] ( ع مص ). بخیلی کردن به. || مولَع شدن به. || شاد گردیدن به. || چنگ در زدن به. || لازم گرفتن چیزی را. || بازداشتن از. ( منتهی الارب ). || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. زمزمه. ( قطرالمحیط ).

حجاء. [ ح َ ] (ع اِ) حباب . کوپله . قبه ٔ آب که از باران پدید آید.


حجاء. [ ح َ ] (ع اِ) ناحیت . ج ، احجاء. (مهذب الاسماء).


حجاء. [ ح َج ْءْ ] (ع مص ). بخیلی کردن به . || مولَع شدن به . || شاد گردیدن به . || چنگ در زدن به . || لازم گرفتن چیزی را. || بازداشتن از. (منتهی الارب ). || خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. زمزمه . (قطرالمحیط).


حجاء. [ ح ِ ] (ع مص ) محاجاة. پرسیدن از یکدیگر برای در غلط افکندن . چیستان از هم پرسیدن . || با هم کارزار کردن . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: