شادمانه شدن شادمانه گردیدن
شادمانه گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شادمانه گشتن. [ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شادمانه شدن. شادمانه گردیدن : دیگر روز امیر بر تخت نشست رضی اﷲ عنه در صفه بزرگ و پیشگاه ، و وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم بدرگاه آمدند، سخت شادمانه گشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 517 ).
کس از آن جمله شادمانه نگشت
به تب گرم و خام یازه من.
کس از آن جمله شادمانه نگشت
به تب گرم و خام یازه من.
سوزنی ( هزلیات ).
پس چون ملک سخن بیب بشنید شادمانه گشت وخرم شد. ( تاریخ قم ص 80 ).کلمات دیگر: