کلمه جو
صفحه اصلی

شادیاخی

لغت نامه دهخدا

شادیاخی. [ شادْ ] ( ص نسبی ) منسوب است به شادیاخ. رجوع به شادیاخ شود.

شادیاخی. [ شادْ ] ( اِخ ) حسن بن علی بن قاسم بن عبد... شادیاخی ، مکنی به ابوعلی از مردم نیشابور بود. از اسحاق بن ابراهیم حنظلی و محمدبن رافع حدیث شنید و ابوعبداﷲبن دینار و یحیی بن منصور قاضی از او روایت کرده اند. ( از انساب سمعانی ).

شادیاخی. [ شادْ ] ( اِخ ) شاه بن احمدبن عبداﷲ شادیاخی صوفی ، مکنی به ابوبکر ازمردمان نیکوکار و دیندار و از مختصان به خدمت ابوالقاسم قشیری بود و از ابوحفص عمربن احمدبن مسرور و ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری و دیگران حدیث شنیدو ابوالحسین عبدالغافربن اسماعیل فارسی از او حدیث شنیده است. وی در ماه ربیع الاول درگذشت. ( از انساب سمعانی و لباب الانساب ).

شادیاخی . [ شادْ ] (اِخ ) حسن بن علی بن قاسم بن عبد... شادیاخی ، مکنی به ابوعلی از مردم نیشابور بود. از اسحاق بن ابراهیم حنظلی و محمدبن رافع حدیث شنید و ابوعبداﷲبن دینار و یحیی بن منصور قاضی از او روایت کرده اند. (از انساب سمعانی ).


شادیاخی . [ شادْ ] (اِخ ) شاه بن احمدبن عبداﷲ شادیاخی صوفی ، مکنی به ابوبکر ازمردمان نیکوکار و دیندار و از مختصان به خدمت ابوالقاسم قشیری بود و از ابوحفص عمربن احمدبن مسرور و ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن قشیری و دیگران حدیث شنیدو ابوالحسین عبدالغافربن اسماعیل فارسی از او حدیث شنیده است . وی در ماه ربیع الاول درگذشت . (از انساب سمعانی و لباب الانساب ).


شادیاخی . [ شادْ ] (ص نسبی ) منسوب است به شادیاخ . رجوع به شادیاخ شود.



کلمات دیگر: