کلمه جو
صفحه اصلی

سادح

لغت نامه دهخدا

سادح. [ دِ ] ( ع ص ) نیکوحال. ( مهذب الاسماء ). فراخ سال. گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است. ( شرح قاموس ). آنکه در خصب است. ( صراح ). مخصب. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). مرد در فراخی و ارزانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سادح. [ دِ ] ( اِخ ) قبیله ای است. ( تاج العروس ) ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

سادح . [ دِ ] (اِخ ) قبیله ای است . (تاج العروس ) (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).


سادح . [ دِ ] (ع ص ) نیکوحال . (مهذب الاسماء). فراخ سال . گویند فلان سادح یعنی فراخ سال است . (شرح قاموس ). آنکه در خصب است . (صراح ). مخصب . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مرد در فراخی و ارزانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).



کلمات دیگر: