to break or train(as a horse)
شاخ شکستن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
کنایه از ادب کردن و از خود سری و غرور باز آوردن .
لغت نامه دهخدا
شاخ شکستن. [ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از ادب کردن و از خودسری و غرور بازآوردن. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) :
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل.
مغرور بحسن خویشتن بود
زلف تو شکست شاخ سنبل.
سلیم ( از آنندراج و فرهنگ نظام ).
کلمات دیگر: