شادمان شدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
خوشحال شدن شاد شدن
لغت نامه دهخدا
شادمان شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خوشحال شدن. شاد شدن. ابتهاج :
بنظم آرم این نامه را گفت من
ازو شادمان شد دل انجمن.
ببینم روانهای بیدارشان.
بر آنم که هرگز نبینمش روی.
آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود.
بنظم آرم این نامه را گفت من
ازو شادمان شد دل انجمن.
فردوسی.
شود شادمان دل ز دیدارشان ببینم روانهای بیدارشان.
فردوسی.
دلم شادمان شد به تیمار اوی بر آنم که هرگز نبینمش روی.
فردوسی.
هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
بهجت
گل از گل کسی شکفتن.
استبشار
کلمات دیگر: