کلمه جو
صفحه اصلی

سابورخواست

لغت نامه دهخدا

سابورخواست. [خوا / خا ] ( اِخ ) شاپورخواست ، که جغرافی نویسان عرب آن را سابورخواست نوشته اند. از زمان ابن حوقل ( قرن چهارم ) بسبب خرماهای خود معروف بوده است. در قرن چهارم سابور خواست ، و بروجرد و نهاوند تحت سلطه حسنویه ،پیشوای کرد، که دولت خود را دینور مستقر ساخته بود در آمد. بدر پسر حسنویه اموال خود را که در سال 404 بدست دیالمه افتاد، در قلعه شاپورخواست که «دزبز» نام داشت و از حیث استحکام با قلعه معروف سرماج برابر بود نگاه میداشت. در قرن پنجم نام سابورخواست در تواریخ اعمال سلجوقیان مکرر بمیان آمده و در سال 499 اتابک منکر برس این شهر و همچنین نهاوند و البشتر رامتصرف گردید. در اوایل قرن هشتم حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده چنین ذکر نموده که در لر کوچک سه شهر معمور بود، بروجرد و خرم آباد و شاپورخواست ، و این شهر آخری اگر چه زمانی شهری بزرگ و بسیارآباد و مرکز دولت بوده و طوائف مختلف در آنجا مسکن داشته اند اما درین زمان بحال خراب افتاده بصورت شهر ساده ای در آمده است. و در خصوص محل آن گوید که آن طرف ( جنوب ) بروجرد، راه ( که از نهاوند می آید و باصفهان میرود ) دو شعبه میشود، شعبه راست به شاپورخواست و شعبه چپ ، که جاده ٔاصلی است به سمت مشرق به کرج ابودلف می رود. این گفته با قول ابن حوقل و مقدسی نیز مطابقت دارد زیرا ابن حوقل گوید از نهاوند تا لاشتر ده فرسخ ( بطرف جنوب ) واز لاشتر تا شاپورخواست دوازده فرسخ و از آنجا تالر بزرگ یعنی تا صحرائی که در شمال دزفول است سی فرسخ است. مقدسی اضافه کرده است که از شاپورخواست تا کرج ابودلف چهار منزل و از شاپور خواست تا لر نیز چهار منزل است. ( ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 217 و 218 ).


کلمات دیگر: