( صفت ) جوان بی ریش امرد ساده زنخ ساده زنخدان .
ساده شکر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ساده شکر. [ دَ / دِ ش َ /ش ِ ک َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) امردی که هنوز خط پشت لب برنیاورده باشد و بمناسبت لب شکر گفته [ اند ] . ( آنندراج ). بیریش. ساده رخ. ساده روی. ساده زنخ. ساده زنخدان. ساده عذار :
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
آن مور که گرد لب ساده شکران شد.
ساده زنخدان بدم و ساده کار
ساده نمک بودم و ساده شکر.
سوزنی.
بس دانه دلها که ز تن برد بتاراج آن مور که گرد لب ساده شکران شد.
میرخسرو ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: