کلمه جو
صفحه اصلی

راه بستن

فرهنگ فارسی

ره بستن . مقابل راه گشودن و راه وا کردن . مانع شدن .

لغت نامه دهخدا

راه بستن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. ( از آنندراج ). مانع رفتن شدن. ( فرهنگ نظام ) :
نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک
نبست هرگز راه سکندر آتش و آب.
مسعودسعد.
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت.
حافظ.
راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما
هر کجا شد قفل ، دریا، نیست امکان گذر.
سیفی بدیعی ( از بهار عجم ).
از قضا کردشان کسی آگاه
کز کمین بسته اند دزدان راه.
مکتبی شیرازی.
هماندم که اندیشه ناپسند
بمغز اندرت زاد، راهش ببند.
رشید یاسمی.
- راه بستن بر کسی یا چیزی ؛ جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی :
ببندد همی بر خرد دیو، راه.
فردوسی.

پیشنهاد کاربران

راه بربستن. [ ب َب َ ت َ ] ( مص مرکب ) مسدود کردن راه. بستن راه. مقابل راه گشودن. || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود :
همه مهتران پیش مهتر شدند
ز هر گونه ای داستانها زدند
بدان تا چه شد نامور شاه را
که بربست بر کهتران راه را.
فردوسی.
- بربستن راه ؛ مسدود کردن راه. بند آوردن آن. مقابل گشادن راه.
- || بسته شدن راه. مسدودن گردیدن راه :
ز بس کشته اندر میان سپاه
بماندند بر جای و بربست راه.
فردوسی.


کلمات دیگر: