طعنه زدن . عیبجوئی . بدگوئی .
طعنه کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
طعنه کردن. [ طَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) طعنه زدن. عیبجوئی و بدگوئی کردن :
آن گل که برنگ طعنه در می کرده ست
با عارض تو برابری کی کرده ست.
کز اینان نیاید بجز کار بد.
شگفت نیست اگر طعنه بر هزار کند.
آن گل که برنگ طعنه در می کرده ست
با عارض تو برابری کی کرده ست.
خاقانی.
نه ابلیس در حق ما طعنه کردکز اینان نیاید بجز کار بد.
سعدی.
چنین که تازه غزل سر زند ز طبع نصیرشگفت نیست اگر طعنه بر هزار کند.
ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
داخل کردن و فرو کردن
"گفت که اى پدر اکنون دانى که چون کنى، کارد را طعنه کن و سر کارد بر حلق من زن و آن گه ببر و هیچ تأخیر مکن.
پس ابرهیم صلوات اللَّه علیه کارد بر آورد و طعنه کرد و سر کارد اندر گلو پسر زد"
ترجمه تفسیر طبری / 1538
"گفت که اى پدر اکنون دانى که چون کنى، کارد را طعنه کن و سر کارد بر حلق من زن و آن گه ببر و هیچ تأخیر مکن.
پس ابرهیم صلوات اللَّه علیه کارد بر آورد و طعنه کرد و سر کارد اندر گلو پسر زد"
ترجمه تفسیر طبری / 1538
کلمات دیگر: