بازمانده عقب مانده
واپس مانده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
واپس مانده. [ پ َ دَ/ دِ ] ( ن مف مرکب ) بازمانده. عقب مانده :
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی.
نخستین را نداند جز نخستین.
به واپس ماندگان از کاروانها.
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افگنده است پالانی.
خاقانی.
ز واپس ماندگان ناید درست این نخستین را نداند جز نخستین.
نظامی.
به دورافتادگان از خان و مانهابه واپس ماندگان از کاروانها.
نظامی.
و رجوع به واپس ماندن شود.کلمات دیگر: