لازم شدن. [ زِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) واجب شدن. ضروری شدن. رجوع به کلمه لازم شود :
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلکبانی ترا لازم شد ایدر.
- لازم شدن بیع ؛ مدت خیار آن گذشتن.
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلکبانی ترا لازم شد ایدر.
ناصرخسرو.
- لازم شدن حجت و برهان و دلیل ؛ ثابت شدن آن.- لازم شدن بیع ؛ مدت خیار آن گذشتن.