کلمه جو
صفحه اصلی

مارفش

فرهنگ فارسی

ماروش، مانندمار، شبیه به مار، مارسان
۱- شبیه به مار مارمانند .۲- ( اسم ) ضحاک : دگر گفت ضحاک شاه جهان شنیدست گفتارت اندر نهان . مرا مارفش خواندی و بدسرشت مرا نام بردی بگفتار زشت . ( اسدی فرنظا . )
کنایه از ضحاک ماران است

لغت نامه دهخدا

مارفش. [ ف َ ] ( ص مرکب ) مار مانند. ماروش. همچون مار به روی و خوی.

مارفش. [ ف َ ] ( اِخ ) کنایه از ضحاک ماران است. ( برهان ) ( آنندراج ). مارسار. ( از فرهنگ رشیدی ). لقب ضحاک تازی است. ( ناظم الاطباء ) :
بباید فریدون به شاهنشهی
از آن مارفش کرد گیتی تهی.
( گرشاسب نامه ).
کس ار دیدمی من سزای شهی
از این مارفش کردمی جان تهی.
( گرشاسب نامه ).
دگر گفت ضحاک شاه جهان
شنیده ست گفتارت اندر نهان
مرا مارفش خواندی و بدسرشت
مرا نام بردی به گفتار زشت.
اسدی ( از فرهنگ نظام ).

مارفش . [ ف َ ] (اِخ ) کنایه از ضحاک ماران است . (برهان ) (آنندراج ). مارسار. (از فرهنگ رشیدی ). لقب ضحاک تازی است . (ناظم الاطباء) :
بباید فریدون به شاهنشهی
از آن مارفش کرد گیتی تهی .

(گرشاسب نامه ).


کس ار دیدمی من سزای شهی
از این مارفش کردمی جان تهی .

(گرشاسب نامه ).


دگر گفت ضحاک شاه جهان
شنیده ست گفتارت اندر نهان
مرا مارفش خواندی و بدسرشت
مرا نام بردی به گفتار زشت .

اسدی (از فرهنگ نظام ).



مارفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) مار مانند. ماروش . همچون مار به روی و خوی .


فرهنگ عمید

ماروَش، مانند مار، شبیه مار، مارسان.


کلمات دیگر: