( صفت ) بدنیت بددل بدخواه .
ناپاک دل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ناپاک دل. [ دِ ] ( ص مرکب ) بددل. بدنیت. کینه توز. حسود. که در دل حیله و مکر دارد. که دلش با تو صافی نیست. بداندیش. بدخواه :
به گفتار ناپاک دل رهنمون
همی دست یازند خویشان به خون.
سپارند ناپاک دل را به خاک.
جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه.
جهان را بداندیش و بدخواه بود.
به گفتار ناپاک دل رهنمون
همی دست یازند خویشان به خون.
فردوسی.
سرش را ببرند بی ترس و باک سپارند ناپاک دل را به خاک.
فردوسی.
غنیمت ببخشید پس بر سپاه جز از گنج ناپاک دل ساوه شاه.
فردوسی.
چو ضحاک ناپاک دل شاه بودجهان را بداندیش و بدخواه بود.
اسدی.
کلمات دیگر: