کلمه جو
صفحه اصلی

واپس تر

فرهنگ فارسی

بعقب جستن

لغت نامه دهخدا

واپس تر. [ پ َ ت َ ] ( ص تفضیلی مرکب ) عقب تر. بازمانده تر :
عمر همه رفت و به پس کس تریم
قافله از قافله واپس تریم.
نظامی.
به زیر چنگ خرچنگ اندری تو
از آن هر ساعتی واپس تری تو.
عطار ( اسرارنامه ).
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.
مولوی.


کلمات دیگر: