( مصدر ) ۱- فرو گرفتن بار از وسیل. حمل و نهادن آن در جایی . ۲ - زادن زاییدن.
بار نهادن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(نَ دَ ) (مص م . ) زادن ، زاییدن .
لغت نامه دهخدا
بار نهادن. [ ن َ / ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) به زمین نهادن بار. بار بنهادن. ( ناظم الاطباء: بار ). || کنایه از زادن باشد. ( برهان ). کنایه از زاییدن باشد چنانکه سراج قمری گفته :
زمانه حامله انده و نشاط آمد
ولیک بر دل اعدات بار بنهاده ست.
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
نهد یک روز بارخویش حامل.
بار قتل خود بدوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشق بازان کوهکن مردانه رفت.
چو منعم کند سفله را روزگار
نهد بردل تنگ درویش بار.
زمانه حامله انده و نشاط آمد
ولیک بر دل اعدات بار بنهاده ست.
( انجمن آرا ).
وضع. ( ترجمان القرآن ). وضع حمل. زاییدن. زادن. بچه زادن. ( آنندراج ). فارغ شدن. بچه گذاشتن : گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
فرخی.
زمانه حامل هجر است و لابدنهد یک روز بارخویش حامل.
منوچهری.
و رجوع به مجموعه مترادفات ص 190 شود : چون دختر بار بنهاد گفتند فیلقوس را از کنیزکی پسری آمد. ( اسکندرنامه نسخه ٔخطی نفیسی ). رجوع به بار نهادن شود. پس لشکر و رعیت به اتفاق تاج بالای سر این زن ببستند و فرمان بردار او گشتند تا بار بنهاد و شاپور را بیاورد. ( فارسنامه ٔابن البلخی چ لندن ص 66 ). و چون زنی بار بنهادی اگر دختر بودی رها کردی و اگر پسر بودی بکشتند. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). || و بصله «بر» ؛ بمعنی بار گذاشتن بر چیزی. صائب گوید : بار قتل خود بدوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشق بازان کوهکن مردانه رفت.
( آنندراج ).
- بار بر دل نهادن ؛ رنجانیدن و آزردن. ( ناظم الاطباء: بار ). تحمیل کردن بر کسی : چو منعم کند سفله را روزگار
نهد بردل تنگ درویش بار.
سعدی ( بوستان ).
کلمات دیگر: