اقرا
باز خواندن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
خواندن، تعبیر کردن، قرائت کردن، باز خواندن
فرهنگ فارسی
باز گرداندن طلبیدن
فرهنگ معین
(خا دَ ) (مص م . ) طلب کردن ، خواستن .
لغت نامه دهخدا
بازخواندن. [ خوا /خا دَ ] ( مص مرکب ) بازگرداندن. طلبیدن :
غمی گشت و لشکر همه بازخواند
بزودی سلیح و درم برفشاند.
ورا مردم شوم و بدساز خوان.
تو طینوش را بازخوانی رواست.
بتندی سخنها فراوان براند.
چو گستهم بشنید لشکر براند
پراکنده لشکر همه بازخواند.
دل شیده گشت اندران کار تنگ
همی بازخواند آن یلان را زجنگ.
بدو بازخواندند لشکرش را
گزیده سواران کشورش را.
غمی گشت و لشکر همه بازخواند
بزودی سلیح و درم برفشاند.
فردوسی.
ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مردم شوم و بدساز خوان.
فردوسی.
سکندر بدو گفت کاینست راست تو طینوش را بازخوانی رواست.
فردوسی.
ز خیمه فرستاده را بازخواندبتندی سخنها فراوان براند.
فردوسی.
و من همی گویم که او [ خالدبن ولید ] منافق است ، او را باز باید خواندن. ( ترجمه طبری بلعمی ). حیلت می ساخت [ التونتاش ]... تا رضای آن خداوند را بباب مادر یافت... و ما را از مولتان بازخواند و بهرات بازفرستاد. ( تاریخ بیهقی ). و ما را [ مسعود ] از مولتان بخواند باز [ محمود ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215 ). پیش کسری گفتند که او نافرمانی میکند و سرکشی ، نامه نوشت که او را بازخواند. ( قصص الانبیاء ص 225 ). از بردسیر نوشتند و لشکر بازخواندند. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 44 ). || گرد آوردن. جمع کردن ، مقابل پراکنده ساختن : چو گستهم بشنید لشکر براند
پراکنده لشکر همه بازخواند.
فردوسی.
|| نهی. منع کردن. بازداشتن : دل شیده گشت اندران کار تنگ
همی بازخواند آن یلان را زجنگ.
فردوسی.
|| بازخواندن بکسی ، یا بچیزی ؛ بدو نسبت کردن. نَسَب. ( تاج المصادر بیهقی ). انتساب. نسبت. منسوب داشتن. نامیدن. نسبت کردن. بنام چیزی نسبت کردن : ثغرهای جزیره شهرکهائی اند بر روی رومیان و از شام اند، ولکن به جزیره بازخوانند. ( حدود العالم ). و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند. ( حدود العالم ). و از این بیابان هر کجا ناحیتی بدو نزدیک است بدان ناحیت بازخوانند. ( حدود العالم ). و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. ( حدود العالم ).بدو بازخواندند لشکرش را
گزیده سواران کشورش را.
دقیقی ( گنج بازیافته ).
چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ). و این نهر «برازه » ببرازه حکیم بازخوانند کی آب از فیروزآباد بگشاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 151 ). در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. ( فارسنامه ابن البلخی ). بابک پادشاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندندی. ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان بازخوانند، یکی مقلی به ابن مقله بازخوانند و دیگر مهلهلی که به ابن ملهل بازخوانند سه دیگر مقفعی که به ابن مقفع بازخوانند. ( نوروزنامه منسوب بخیام ). و شَمَر سپاه سالار او بود که شمر کند یعنی سمرقند را بدو بازخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ). گویند شهر کرمان بدان کرم بازخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ). و او [ کمری بن یافث ] را پسران بودند یکی بلغارنام ، آنک زمین بدو بازخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 104 س 19 ). و حظیره بخارا وی نهاده بود و کوی علاء را به وی بازمیخوانند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 95 ). باز همین حیان بفرغانه لشکر برگماشت تا قتیبه را کشتند و حوض حیان به وی بازمیخوانند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 69 ). و خایه کشیده را بزبان عجم شابستام گویند پس این دیه [ شابستانان را ] بدیشان بازمیخوانند. ( تاریخ قم ص 86 ). او را بکنیت و نام او باز خواندند. ( تاریخ قم ص 227 ). || خواندن. قرائت کردن : فرهنگ عمید
۱. خواندن.
۲. دوباره خواندن، قرائت کردن.
۳. فراخواندن، احضار کردن.
۴. بازگرداندن.
۵. (مصدر لازم ) مطابق بودن.
۲. دوباره خواندن، قرائت کردن.
۳. فراخواندن، احضار کردن.
۴. بازگرداندن.
۵. (مصدر لازم ) مطابق بودن.
پیشنهاد کاربران
باز خواندن: خواندن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴٠ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۴٠ ) .
کلمات دیگر: