( اسم ) تیر پیکان دار.
یاسج
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(س ) (اِ. ) یاسچ . یاسیج تیر پیکان دار.
لغت نامه دهخدا
یاسج. [ س ِ / س ُ ] ( اِ ) تیر پیکان دار و بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را بر آن نویسند و یاسُچ هم آمده است. ( برهان ). تیر. ( جهانگیری ). تیر دوکارده. ( غیاث ). نوعی است از تیر و در فرهنگ. ( جهانگیری ). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یاسیج باضافه یا نیز آمده. و سیف اسفرنگ به معنی پیکان تیر نظم کرده است و لیکن به معنی تیر نیز میتوان گفت. ( رشیدی ) ( سروری ) ( از آنندراج ). یاسچ :
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران.
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی.
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.
یاسج همه بر کمان نهاده.
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب.
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.
مگر آتش ز بهر آن انگیخت.
تا نخوری یاسج غمخوارگان.
قواره قواره شده درع و ترگ.
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج.
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران.
مجیر بیلقانی.
یاسجی کز غمزه چشم یک اندازش برفت گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
مجیر بیلقانی.
کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
خاقانی.
نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
خاقانی.
ترکان غمزه او چون درکشند یاسج در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی.
خاقانی.
پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفرناصر رایت حقی ناسخ آیت شری.
خاقانی.
ترکان کمین غمزه تویاسج همه بر کمان نهاده.
خاقانی.
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب.
خاقانی.
گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بودکه از او باران یغلق و یاسج میبارید.
راوندی ( راحة الصدور ).
یاسج شه که خون گوران ریخت مگر آتش ز بهر آن انگیخت.
نظامی.
دست بدار از سر بیچارگان تا نخوری یاسج غمخوارگان.
نظامی.
ز قاروره و یاسج و بید برگ قواره قواره شده درع و ترگ.
نظامی.
یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. ( مرزبان نامه ، ص 471و 472 ).بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج.
نزاری.
این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن ، برکشیدن ، آمدن ، باریدن ، درکشیدن ، برکشیدن ، نهادن ، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است :یاسج . [ س ِ / س ُ ] (اِ) تیر پیکان دار و بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را بر آن نویسند و یاسُچ هم آمده است . (برهان ). تیر. (جهانگیری ). تیر دوکارده . (غیاث ). نوعی است از تیر و در فرهنگ . (جهانگیری ). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یاسیج باضافه ٔ یا نیز آمده . و سیف اسفرنگ به معنی پیکان تیر نظم کرده است و لیکن به معنی تیر نیز میتوان گفت . (رشیدی ) (سروری ) (از آنندراج ). یاسچ :
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران .
یاسجی کز غمزه ٔ چشم یک اندازش برفت
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
ترکان غمزه ٔ او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی .
پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری .
ترکان کمین غمزه ٔ تو
یاسج همه بر کمان نهاده .
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب .
گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.
یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت .
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ .
یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. (مرزبان نامه ، ص 471و 472).
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج .
این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن ، برکشیدن ، آمدن ، باریدن ، درکشیدن ، برکشیدن ، نهادن ، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است :
- یاسج افکن ؛ تیرانداز. تیرافکن :
چشم کمانکش او ترکیست یاسج افکن
چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی .
- یاسج زنان ؛ در حال تیراندازی :
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته .
- یاسج غمخوارگان خوردن ؛ نشانه ٔ تیر آه مظلومان قرار گرفتن :
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
|| پیکان . (فرهنگ جهانگیری ) :
یاسج آه دل آلوده ٔ خود را هرشب
راست کرده بسر تیر سحر بربندم .
صاحب انجمن آرا نیز نوشته است که از این بیت سیف اسفرنگی معنی پیکان نیز فهمیده می شود که گفته یاسج آه دل آلوده ... و سپس اضافه می کند اما چون تیر سحر کنایه از آه سحری است به معنی تیر درست است . || به معنی نیزه نیز نوشته اند. (غیاث اللغات ). || گاهی مراد از آن آه مظلومان باشد. (غیاث اللغات ). و رجوع به ترکیب یاسج غمخوارگان خوردن شود.
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران .
مجیر بیلقانی .
یاسجی کز غمزه ٔ چشم یک اندازش برفت
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
مجیر بیلقانی .
کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
خاقانی .
نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
خاقانی .
ترکان غمزه ٔ او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی .
خاقانی .
پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری .
خاقانی .
ترکان کمین غمزه ٔ تو
یاسج همه بر کمان نهاده .
خاقانی .
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب .
خاقانی .
گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.
راوندی (راحة الصدور).
یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت .
نظامی .
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
نظامی .
ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ .
نظامی .
یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. (مرزبان نامه ، ص 471و 472).
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج .
نزاری .
این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن ، برکشیدن ، آمدن ، باریدن ، درکشیدن ، برکشیدن ، نهادن ، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است :
- یاسج افکن ؛ تیرانداز. تیرافکن :
چشم کمانکش او ترکیست یاسج افکن
چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی .
خاقانی .
- یاسج زنان ؛ در حال تیراندازی :
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته .
خاقانی .
- یاسج غمخوارگان خوردن ؛ نشانه ٔ تیر آه مظلومان قرار گرفتن :
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
نظامی .
|| پیکان . (فرهنگ جهانگیری ) :
یاسج آه دل آلوده ٔ خود را هرشب
راست کرده بسر تیر سحر بربندم .
سیف اسفرنگی (از فرهنگ جهانگیری ).
صاحب انجمن آرا نیز نوشته است که از این بیت سیف اسفرنگی معنی پیکان نیز فهمیده می شود که گفته یاسج آه دل آلوده ... و سپس اضافه می کند اما چون تیر سحر کنایه از آه سحری است به معنی تیر درست است . || به معنی نیزه نیز نوشته اند. (غیاث اللغات ). || گاهی مراد از آن آه مظلومان باشد. (غیاث اللغات ). و رجوع به ترکیب یاسج غمخوارگان خوردن شود.
فرهنگ عمید
تیر، تیر پیکان دار.
کلمات دیگر: