کلمه جو
صفحه اصلی

یاسمه

لغت نامه دهخدا

( یاسمة ) یاسمة. [ س ِ م َ ] ( ع اِ ) واحد یاسمون. آن که یاسمون را به فتح نون میخواند مفرد آن را یاسم داند و گویاتقدیر یاسمة باشد زیرا صرفیون ریحانة و زهرة را مؤنث میدانند. ( المعرب جوالیقی ص 356 ). || ج ،یاسم. ( تاج العروس از ابن بری ). رجوع به یاسم شود.

یاسمة. [ س ِ م َ ] (ع اِ) واحد یاسمون . آن که یاسمون را به فتح نون میخواند مفرد آن را یاسم داند و گویاتقدیر یاسمة باشد زیرا صرفیون ریحانة و زهرة را مؤنث میدانند. (المعرب جوالیقی ص 356). || ج ،یاسم . (تاج العروس از ابن بری ). رجوع به یاسم شود.



کلمات دیگر: