کلمه جو
صفحه اصلی

هأهاء

لغت نامه دهخدا

هأهاء. [ هََ ءْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


هأهاء. [ هََ ءْ ] ( ع مص ) خواندن شتر را به علف به لفظ هی هی ٔ. || زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن «هی ٔ» باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً؛ خواند شتران را بعلف به لفظ هی هی و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). هأهاء بالابل ؛ خواند شتر را به علف و آب به لفظ هی ٔهی ٔ. ( یا برای علف هی ٔهی و برای آب جی ٔجی ). اسم آن هی و جی ٔ. ( معجم متن اللغة ). || به قهقه خندیدن. هأهاء الرجل ؛ خندید به صدای بلند، به قهقهه ، فهو هأهاء و هأهاء یعنی خندنده ، مؤنث آن هأهاءة. ( معجم متن اللغة ).

هأهاء. [ هََ ءْ ] ( ع ص ) مرد نیک خندنده. ( منتهی الارب ). رجل هأهاء؛ مرد نیک خنده کننده. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

هأهاء. [ هََ ءْ ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

هأهاء. [هََ ءْ هََ ءْ ] ( ع ص ) مرد نیک خندنده. ( منتهی الارب ). رجل هأهاء؛ مرد نیک خنده کننده. ( ناظم الاطباء ).

هأهاء. [ هََ ءْ هََ ءْ ] ( ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. ( منتهی الارب ). صوتی است که شتر را بدان زجر کنند. ( اقرب الموارد ).

هأهاء. [ هََ ءْ ] (ع ص ) مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ). رجل هأهاء؛ مرد نیک خنده کننده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


هأهاء. [ هََ ءْ ] (ع مص ) خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔ. || زجر کردن شتر به لفظ هأهاء و اسم آن «هی ٔ» باشد: هأهاء الراعی بالابل هئهاء و هأهاءً؛ خواند شتران را بعلف به لفظ هی ٔ هی ٔ و یا زجر کرد آنها را به لفظ هأهاء.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هأهاء بالابل ؛ خواند شتر را به علف و آب به لفظ هی ٔهی ٔ. (یا برای علف هی ٔهی ٔ و برای آب جی ٔجی ٔ). اسم آن هی ٔ و جی ٔ. (معجم متن اللغة). || به قهقه خندیدن . هأهاء الرجل ؛ خندید به صدای بلند، به قهقهه ، فهو هأهاء و هأهاء یعنی خندنده ، مؤنث آن هأهاءة. (معجم متن اللغة).


هأهاء. [ هََ ءْ هََ ءْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب ). صوتی است که شتر را بدان زجر کنند. (اقرب الموارد).


هأهاء. [هََ ءْ هََ ءْ ] (ع ص ) مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ). رجل هأهاء؛ مرد نیک خنده کننده . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: