کلمه جو
صفحه اصلی

جلای وطن


مترادف جلای وطن : آوارگی، تبعید، مهاجرت، هجرت

برابر پارسی : دور شدن از میهن

فارسی به انگلیسی

exile, expatriation, migration

فارسی به عربی

اغتراب

مترادف و متضاد

deportation (اسم)
تبعید، اخراج، حمل، نفی بلد، جلای وطن

expatriation (اسم)
مهاجرت، جلای وطن

آوارگی، تبعید، مهاجرت، هجرت


پیشنهاد کاربران

جَلای وطن. ( جَلاء + وطن ) ترک وطن، بیرون رفتن از میهن خود.
امثال:
"مرا هر آینه لازم بود جلای وطن
چرا که مصلحت کار بیدلان سفرست" ( خواجوی کرمانی )
"اگرچه در شیراز وسایل تحصیل از هر جهت مهیا بود، ولی اغتشاشات و جنگهای داخلی و قتل و غارت که چندبار در شیراز اتفاق افتاد شیخ* را مجبور به جلای وطن کرد و در سن پانزده سالگی راه بغداد را در پیش گرفت.
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم**" ( منبع: پرتال استان اصفهان - با اندکی تغییر )
* منظور شیخ اجل سعدی است.
** از غزلیات سعدی.

ترک وطن

از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .


کلمات دیگر: