کلمه جو
صفحه اصلی

پرخوار


مترادف پرخوار : اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکم بنده، شکم پرست، شکمخوار، شکمو

متضاد پرخوار : کم خوراک

مترادف و متضاد

اکول، بسیارخوار، پرخوار، پرخور، شکمباره، شکمبنده، شکمپرست، شکمخوار، شکمو ≠ کمخوراک


فرهنگ فارسی

پرخور، شکم پرست، بسیارخوار، پرخوری، شکم پرستی

لغت نامه دهخدا

پرخوار. [ پ ُ خوا / خا ] ( نف مرکب ) پرخواره. پرخور. بسیارخوار. اَکال. شکم خواره. شکم پرست. اَکول. شِکمُو. شکم گنده. گران خوار. شکم بنده. رَزد. رَس ْ. عبدالبطن. گلوبنده. شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار :
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
بوالمثل بخاری.
و رجوع به پرخور شود.

فرهنگ عمید

کسی که بسیار غذا بخورد، بسیارخوار، شکم پرست.


کلمات دیگر: