مترادف جیش : ادرار، بول، پیشاب | ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر
جیش
مترادف جیش : ادرار، بول، پیشاب | ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر
فارسی به انگلیسی
army, division
عربی به فارسی
ارتش , لشگر , سپاه , گروه , دسته , جمعيت , صف , نظامي , سربازي , نظام , جنگي , ارتشي
مترادف و متضاد
ادرار، بول، پیشاب
ارتش، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر
فرهنگ فارسی
( اسم ) لشکر سپاه جم : جیوش .
ابن خمارویه بن احمد بن طولون مکنی به ابوالعساکر سومین حکمران بنی طولون است که از سال ۲۸۲ تا ۲۸۳ ه.ق . در مصر و شام حکومت کرد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) ذات الجیش ؛ وادیی است نزدیک مدینه و آنرا اولات الجیش نیز گویند. در آن وادی عقد ام المؤمنین عایشه (رض ) گسیخت . (منتهی الارب ).
جیش . (اِ) در تداول عامه و همچنین در زبان کودکان ، شاش . بول .
جیش . (ع اِ) نبات شنبلید که حلبه باشد. (منتهی الارب ). گیاهی است دراز که آنرا بفارسی شلمیز گویند. (از اقرب الموارد).
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن نجاح . از حکام بنی نجاح است که پس از سعیدبن نجاح در سال 482 هَ . ق . امارت زبید یافت و تا 498 ببود. وی سومین حکمران آل نجاح است . (طبقات سلاطین اسلام ص 82).
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن خمارویه بن احمدبن طولون ، مکنی به ابوالعساکر. سومین حکمران بنی طولون است که از سال 282 تا 283 هَ . ق . در مصر و شام حکومت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 58).
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در جنوب راه ویس به نفت سفید. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
جیش . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. گرمسیری . سکنه 100 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری .
منوچهری .
از گرد جیش خسرو وز خون وحش صحرا
مشکین زره قبایش رنگین سپر قذالش .
خاقانی .
خنجر برق و کوس رعد بسی است
جوش جیش سحاب نشنیدم .
خاقانی .
یکی را اجل بر سر آورد جیش
سر آمد بر او روزگاران عیش .
سعدی .
ما در این دنیا بجیش از تو کمتریم و بعیش از تو بیشتر. (گلستان ). || (مص ) جوشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). برجوش آمدن دیگ . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || روان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جاشت العین ؛ فاضت بالماء. (اقرب الموارد). || موج زدن دریا. (تاج المصادر بیهقی ). || پرآب شدن . || شوریدن دل و برآمدن از اندوه یا از بیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درآمدن دل از خشم یا از بیم . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || آغاز شدن جوشش جنگ . || بفکر گریختن افتادن : جاشت نفس الجبان ؛ هَمّت بالفرار. (از اقرب الموارد).
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پرّی و بسیاری.
مشکین زره قبایش رنگین سپر قذالش.
جوش جیش سحاب نشنیدم.
سر آمد بر او روزگاران عیش.
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) ذات الجیش ؛ وادیی است نزدیک مدینه و آنرا اولات الجیش نیز گویند. در آن وادی عقد ام المؤمنین عایشه ( رض ) گسیخت. ( منتهی الارب ).
جیش. ( ع اِ ) نبات شنبلید که حلبه باشد. ( منتهی الارب ). گیاهی است دراز که آنرا بفارسی شلمیز گویند. ( از اقرب الموارد ).
جیش. ( اِ ) در تداول عامه و همچنین در زبان کودکان ، شاش. بول.
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. گرمسیری. سکنه 100 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه سادات هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در جنوب راه ویس به نفت سفید. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود.
جیش. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن نجاح. از حکام بنی نجاح است که پس از سعیدبن نجاح در سال 482 هَ. ق. امارت زبید یافت و تا 498 ببود. وی سومین حکمران آل نجاح است. ( طبقات سلاطین اسلام ص 82 ).
فرهنگ عمید
جیغ
= جیغ زدن (کشیدن ): (مصدر لازم ) فریاد کشیدن با صدای نازک و بلند، داد زدن.
دانشنامه عمومی
دانشنامه اسلامی
جیش به فتح اوّل و سکون دوم (جمع آن جیوش) در لغت به معنای جند، لشگر یا سپاهی که برای جنگ یا غیر جنگ می رون د، آمده است.
معنای اصطلاحی جیش
در اصطلاح نیز به همان معنای لغوی خود یعنی لشگر و سپاه به کار رفته است.
جیش در کلام پیامبر اکرم
در کتاب های تاریخی آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در اواخر عمر مبارک خود برای مقابله با رومیان لشگری به فرماندهی اسامة بن زید فراهم کرد و فرمود:«جَهِّزُوا جَیْشَ اسامَةَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ» لشگر اسامه را آماده سازید، خداوند لعنت کند کسی را که از این لشگر سرپیچی کند.
تعداد نفرات جیش
...
گویش مازنی
ادرار به زبان کودکان
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
به عمل ادرار بزرگسالان : ایش
و به عمل ادرار کودکان : جیش گویند.
cish یا جیش در معنی ادرار واژه ای ترکی است اما توضیح اینکه کاربرد این واژه در کجاست باید گفت؛
در دیوان لغات الترک در توضیح این واژه آمده برای ادرار کردن بچه بکار میرود، وقتی بچه ادرار داشته باشد گویند cish cish varun یا برای به ادرار بردن بچه از مصدر cishatma استفاده میشود.
"c" در الفبای ترکی "ج" است. حروف "ش" "غ" و. . . را آبادیس نشان نمیدهد و بالاجبار باید از "sh" استفاده کرد.
منبع: "دیوان لغات الترک" شیخ محمود کاشغری
از دستگاه گوارش می ریزد