کلمه جو
صفحه اصلی

تالف


مترادف تالف : دل جویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفت گیری، الفت یابی، الفت یافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن

متضاد تالف : رمیدن، رمیده شدن

برابر پارسی : خو گرفتن

مترادف و متضاد

۱. دلجویی، دمسازی، خوگری، دوستی، الفتگیری، الفتیابی
۲. الفتیافتن، خوگر شدن، خو گرفتن، دمساز شدن، دوست شدن ≠ رمیدن، رمیده شدن


فرهنگ فارسی

تلف شونده تباه ٠

فرهنگ معین

( تألف ) (تَ أَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) دوست شدن ، الفت یافتن ، دمساز شدن .

لغت نامه دهخدا

تالف. [ ل ِ ] ( ع ص ) تلف شونده. تباه. نابود.

تألف. [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] ( ع مص ) دل بدست آوردن.( از تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). مدارا نمودن با کسی و عطا کردن او را تا مایل سازد بسوی خویش. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) : در باب نیشابورو زعامت لشکر از سر تلطف و تألف سخن راند. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). چون موسم کوچ حجاج رسید کس فرستاد و مرا بازخواند و تألف بسیار کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || مجتمع گشتن. ( منتهی الارب ). واهم پیوسته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تألیف قوم ؛ اجتماع ایشان. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). || تألف کسی را؛ بخود بستن الفت او و مدارا کردن با وی و منه : لو تألف وحشیاً لالف. ( از اقرب الموارد ). بتکلف با کسی الفت کردن یا مدارا کردن و نزدیکی جستن با او. ( از قطر المحیط ). || با هم سازوار آمدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). الفت ودوستی و سازگاری یافتن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). قبول کردن الفت و سازگاری. ( فرهنگ نظام ) :
چنانکه عالم و جاهل بهم نپیوندند
میان عالم و جاهل تألفست محال.
سعدی.
|| تألف چیزی ؛ تنظیم آن. بنظم درآمدن آن. ( از اقرب الموارد ).

تالف . [ ل ِ ] (ع ص ) تلف شونده . تباه . نابود.


فرهنگ عمید

۱. الفت یافتن، دوست شدن، دمساز شدن.
۲. دلجویی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تالف (ابهام زدایی). واژه تالف ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • تالف، تالف یا تألف به معنای دوستی و رفاقت و برقرار کردن ارتباط عاطفی با یکدیگر• تالف (حدیث)، تالف، از اصطلاحات بکار رفته در علم حدیث و از جمله الفاظ ذم راوی
...


کلمات دیگر: