جفاجو. [ ج َ ] ( نف مرکب ) جفاجوی. جفاجوینده. کسی که در ایذای مردم کوشش میکند. ( ناظم الاطباء ). جفاکار. جفاکاره. جفاپیشه. جفاکیش. جفاآهنگ. جفاگستر. ( آنندراج ) :
فرزند بسی دارد این دهر جفاجوی
هر یک بد و بی حاصل چون مادر زانیش.
ناصرخسرو.
بر سر من نامده ست از تو جفاجویتر
در همه عالم توئی از همه بدخویتر.
خاقانی.
فریبنده چشمی جفاجوی وتیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
نظامی.
چو حجت نماند جفاجوی را
به پرخاش در هم کشد روی را.
سعدی.
رجوع به جفا و جفاپیشه شود.