مترادف بپا : نگهبان، مراقب
بپا
مترادف بپا : نگهبان، مراقب
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مراقب، بپا
مواظب، بپا
نگهبان، مراقب
فرهنگ فارسی
( صفت ) پاینده مراقب نگهبان .
فرهنگ معین
(بِ ) (ص مر. ) (عا. ) مراقب ، نگهبان .
لغت نامه دهخدا
بپا. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) مستقر. برجای. ایستاه. مقیم. برپای. بپای.
- بپا باش ؛ برخیز. بایست. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به بپای شود.
- بپا بودن ؛ برقرار بودن. برجا بودن. ایستاده بودن.
بپا. [ ب ِ پا / ب ِپ ْ پا ] ( ص مرکب ) که پاس چیزی نگاهدارد. پاینده. پاسبان. حافظ. حارس. نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). || ( درتداول زنانه ) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد. || ( فعل امر ) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش.
- بپا باش ؛ برخیز. بایست. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به بپای شود.
- بپا بودن ؛ برقرار بودن. برجا بودن. ایستاده بودن.
بپا. [ ب ِ پا / ب ِپ ْ پا ] ( ص مرکب ) که پاس چیزی نگاهدارد. پاینده. پاسبان. حافظ. حارس. نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). || ( درتداول زنانه ) رقیب. ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد. || ( فعل امر ) امر از پاییدن. مراقب باش. باخبر باش.
بپا. [ ب ِ ] (ص مرکب ) مستقر. برجای . ایستاه . مقیم . برپای . بپای .
- بپا باش ؛ برخیز. بایست . (از ناظم الاطباء). رجوع به بپای شود.
- بپا بودن ؛ برقرار بودن . برجا بودن . ایستاده بودن .
بپا. [ ب ِ پا / ب ِپ ْ پا ] (ص مرکب ) که پاس چیزی نگاهدارد. پاینده . پاسبان . حافظ. حارس . نگهبان . (یادداشت مؤلف ). || (درتداول زنانه ) رقیب . ناظر. که زاغ کسی را چوب زند. که مراقب حرکات دیگری باشد. || (فعل امر) امر از پاییدن . مراقب باش . باخبر باش .
پیشنهاد کاربران
مراقب، جاسوس
مثال: براشون بپا گذاشتن
حالت امری: مراقب باش
مثال: بپا نخوری زمین
مثال: براشون بپا گذاشتن
حالت امری: مراقب باش
مثال: بپا نخوری زمین
کلمات دیگر: