مترادف بتگر : بت تراش، بت ساز، لعبت ساز، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه ساز، مصور، نقاش، نقشگر
بتگر
مترادف بتگر : بت تراش، بت ساز، لعبت ساز، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه ساز، مصور، نقاش، نقشگر
مترادف و متضاد
۱. بتتراش، بتساز، لعبتساز
۲. پیکرهساز، تندیسگر، مجسمهساز،
۳. مصور، نقاش، نقشگر
فرهنگ فارسی
بت ساز، بت تراش، کسی که بت میسازد
بت ساز بت تراش
بت ساز بت تراش
لغت نامه دهخدا
بتگر. [ ب ُ گ َ ] ( ص مرکب ) بت ساز. بت تراش. آنکه بت سازد. سازنده بت :
اگر بت گر چو تو پیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
نداند نگارید کس بر زمین.
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
جهان چون خانه پربت شد و نوروز بتگر شد.
ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر.
کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال.
دلبری دستبرد بتگر نیست.
از فنا خط بر بت و بتگر کشید.
بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد
زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین.
نباشد هیچ بت بی صنع بتگر.
تنت را میارای کاین بت گریست.
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟
درین خمخانه رندان بت از بتگر نمیدانم.
بت شکن دعوی وبتگر بوده ام.
همچو بتگر از حجر یاری تراش.
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه.
آزر بتگر توئی کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزرست.
نفرین کندی هرکس بر آزر بتگر.
اگر بت گر چو تو پیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
دقیقی.
کز آنگونه بتگر به پرگار چین نداند نگارید کس بر زمین.
فردوسی.
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی.
تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شدجهان چون خانه پربت شد و نوروز بتگر شد.
فرخی.
ز نقاشی و بتگریها که کردی ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر.
فرخی.
گلزار چو بتخانه شد از بتگر و از بت کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال.
فرخی.
بت که بتگر کندش دلبر نیست دلبری دستبرد بتگر نیست.
عنصری.
تیغ او اصل بقای ملک شداز فنا خط بر بت و بتگر کشید.
مسعودسعد.
فغنشور، نام شهری در چین جای بتان و بتگران. ( از لغت نامه اسدی ).بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد
زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین.
ناصرخسرو.
چه پنداری همی خود بود گشته نباشد هیچ بت بی صنع بتگر.
ناصرخسرو.
گر آرایش بت ز بتگر بودتنت را میارای کاین بت گریست.
ناصرخسرو.
از روی تو نسختی به چین بردستندآنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
( از تفسیر ابوالفتوح رازی سوره آل عمران ).
بنمای بما که ما چه نامیم وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟
نظامی.
به مسجد بتگر از بت بازمیدانستم و اکنون درین خمخانه رندان بت از بتگر نمیدانم.
عطار.
از نصیحتهای تو کر بوده ام بت شکن دعوی وبتگر بوده ام.
مولوی.
حاصل این آمد که یار جمع باش همچو بتگر از حجر یاری تراش.
مولوی.
آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه.
مولوی.
- آزر بتگر ؛ آزر بت تراش عم یا پدرابراهیم خلیل : آزر بتگر توئی کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزرست.
ناصرخسرو.
گر کردی این عزم کسی را ز تفکرنفرین کندی هرکس بر آزر بتگر.
ناصرخسرو.
بتگر. [ ب ُ گ َ ] (ص مرکب ) بت ساز. بت تراش . آنکه بت سازد. سازنده ٔ بت :
اگر بت گر چو تو پیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
کز آنگونه بتگر به پرگار چین
نداند نگارید کس بر زمین .
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد
جهان چون خانه ٔ پربت شد و نوروز بتگر شد.
ز نقاشی و بتگریها که کردی
ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر.
گلزار چو بتخانه شد از بتگر و از بت
کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال .
بت که بتگر کندش دلبر نیست
دلبری دستبرد بتگر نیست .
تیغ او اصل بقای ملک شد
از فنا خط بر بت و بتگر کشید.
فغنشور، نام شهری در چین جای بتان و بتگران . (از لغت نامه ٔ اسدی ).
بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد
زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین .
چه پنداری همی خود بود گشته
نباشد هیچ بت بی صنع بتگر.
گر آرایش بت ز بتگر بود
تنت را میارای کاین بت گریست .
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
بنمای بما که ما چه نامیم
وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟
به مسجد بتگر از بت بازمیدانستم و اکنون
درین خمخانه ٔ رندان بت از بتگر نمیدانم .
از نصیحتهای تو کر بوده ام
بت شکن دعوی وبتگر بوده ام .
حاصل این آمد که یار جمع باش
همچو بتگر از حجر یاری تراش .
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه .
- آزر بتگر ؛ آزر بت تراش عم یا پدرابراهیم خلیل :
آزر بتگر توئی کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزرست .
گر کردی این عزم کسی را ز تفکر
نفرین کندی هرکس بر آزر بتگر.
خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیده ٔ تو باد
آزر بتگر توئی لعنت چه برآزر کنی ؟
اگر بت گر چو تو پیکر نگارد
مریزاد آن خجسته دست بتگر.
دقیقی .
کز آنگونه بتگر به پرگار چین
نداند نگارید کس بر زمین .
فردوسی .
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی .
تذرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد
جهان چون خانه ٔ پربت شد و نوروز بتگر شد.
فرخی .
ز نقاشی و بتگریها که کردی
ز تو خیره مانده ست نقاش و بتگر.
فرخی .
گلزار چو بتخانه شد از بتگر و از بت
کهسار چو ارتنگ شد از صورت و اشکال .
فرخی .
بت که بتگر کندش دلبر نیست
دلبری دستبرد بتگر نیست .
عنصری .
تیغ او اصل بقای ملک شد
از فنا خط بر بت و بتگر کشید.
مسعودسعد.
فغنشور، نام شهری در چین جای بتان و بتگران . (از لغت نامه ٔ اسدی ).
بتگر بتی تراشد و آنرا همی پرستد
زو نیست رنج کس را، نی زان خدای سنگین .
ناصرخسرو.
چه پنداری همی خود بود گشته
نباشد هیچ بت بی صنع بتگر.
ناصرخسرو.
گر آرایش بت ز بتگر بود
تنت را میارای کاین بت گریست .
ناصرخسرو.
از روی تو نسختی به چین بردستند
آنجا که دو صد بتگر چابکدستند
در پیش مثال روی تو بنشستند
انگشت گزیدند و قلم بشکستند.
(از تفسیر ابوالفتوح رازی سوره ٔ آل عمران ).
بنمای بما که ما چه نامیم
وز بتگر و بت شکن کدامیم ؟
نظامی .
به مسجد بتگر از بت بازمیدانستم و اکنون
درین خمخانه ٔ رندان بت از بتگر نمیدانم .
عطار.
از نصیحتهای تو کر بوده ام
بت شکن دعوی وبتگر بوده ام .
مولوی .
حاصل این آمد که یار جمع باش
همچو بتگر از حجر یاری تراش .
مولوی .
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمه ای بر شاهراه .
مولوی .
- آزر بتگر ؛ آزر بت تراش عم یا پدرابراهیم خلیل :
آزر بتگر توئی کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزرست .
ناصرخسرو.
گر کردی این عزم کسی را ز تفکر
نفرین کندی هرکس بر آزر بتگر.
ناصرخسرو.
خشم یزدان بر تو باد و بر تراشیده ٔ تو باد
آزر بتگر توئی لعنت چه برآزر کنی ؟
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
بت ساز، بت تراشی، کسی که بت می سازد.
پیشنهاد کاربران
بت آرا
کلمات دیگر: