مترادف تجاسر : تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن
تجاسر
مترادف تجاسر : تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری، دلیری کردن، گستاخی کردن
فارسی به انگلیسی
insurgence
defiance
عربی به فارسی
يارا بودن , جرات کردن , مبادرت بکار دليرانه کردن , بمبارزه طلبيدن , شهامت , يارايي , جسور , متهور , جرات , پردلي
مترادف و متضاد
تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری
دلیری کردن، گستاخی کردن
تجاوز، تجاسر، اب لبریز شده
۱. تجبر، تجری، تمرد، جسارت، خیرگی، طغیان، گردنکشی، گستاخی، یاغیگری
۲. دلیری کردن، گستاخی کردن
فرهنگ فارسی
جسارت ورزیدن، گستاخی کردن، دلیری کردن، بی پروایی
۱- ( مصدر ) دلیری کردن گستاخی کردن . ۲- خیرگی نمودن . ۳- ( اسم ) گستاخی دلیری . ۴- خیرگی . جمع : تجاسرات .
۱- ( مصدر ) دلیری کردن گستاخی کردن . ۲- خیرگی نمودن . ۳- ( اسم ) گستاخی دلیری . ۴- خیرگی . جمع : تجاسرات .
فرهنگ معین
(تَ سُ ) [ ع . ] (مص ل . ) دلیری کردن ، گستاخی کردن ، سرکشی کردن .
لغت نامه دهخدا
تجاسر. [ ت َ س ُ ] ( ع مص ) گردنکشی نمودن. ( از قطرالمحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خیرگی نمودن. ( مجمل اللغة ). || دلیر شدن بر کسی. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دلیری کردن و شوخی و گستاخی کردن. ( غیاث اللغات ). دلیری کردن بر چیزی. ( فرهنگ نظام ) :
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این.
چون تجاسر کرد خاطر مختصر کردم سخن
کاین تجاسر سمع اعلا برنتابد بیش از این.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 352 ).
بفرمود تا آن غلام را از سر تا پای پوست بیرون کشیدند تا دیگران اعتبار گیرند و بر قتل ملوک تجاسر ننمایند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 314 ). بار دیگر اقرار کرد و از تجاسر استغفار. ( گلستان ). || جنبش نمودن بهر کسی بعصا. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): تجاسر لفلان بالعصا؛ تحرک له بها. ( اقرب الموارد ). || بلند کردن سر خود را. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. جسارت و گستاخی کردن.
۲. دلیری کردن.
۲. دلیری کردن.
پیشنهاد کاربران
گستاخی، خیرگی
کلمات دیگر: