مترادف تاله : پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت، الوهی شدن، الهی شدن، پرستش کردن، پرستیدن، متاله شدن
تاله
مترادف تاله : پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت، الوهی شدن، الهی شدن، پرستش کردن، پرستیدن، متاله شدن
مترادف و متضاد
۱. پارسایی، خداپرستی، زهد، عبادت
۲. الوهی شدن، الهی شدن
۳. پرستش کردن، پرستیدن
۴. متاله شدن
فرهنگ فارسی
ادعای خدایی کردن، داراپرستش کردن، خداپرستی
۱- ( مصدر ) پرستیدن بمعبودیت گرفتن . ۲- الهیت را بخود بستن خدا شدن . ۳- ( اسم ) خدا پرستی ۴.- پارسایی . ۵- ( اسم ) مذهب کسانی که در نظام آفرینش بذات واحد مدبر بر نظام عالم معتقدند.
پرستیدن و به عبودیت گرفتن حق پرستی .
۱- ( مصدر ) پرستیدن بمعبودیت گرفتن . ۲- الهیت را بخود بستن خدا شدن . ۳- ( اسم ) خدا پرستی ۴.- پارسایی . ۵- ( اسم ) مذهب کسانی که در نظام آفرینش بذات واحد مدبر بر نظام عالم معتقدند.
پرستیدن و به عبودیت گرفتن حق پرستی .
فرهنگ معین
( تأله ) (تَ أَ لِّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پرستیدن . ۲ - خدا شدن ، الاهیت را به خود بستن . ۳ - (اِمص . ) خداپرستی . ۴ - پارسایی .
لغت نامه دهخدا
( تالة ) تالة. [ ل َ ] ( ع اِ ) خرمابن ریزه و نهال آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج : تال. ( منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
تاله. [ ل ِ ه ْ ] ( ع ص ) بیخود. سرگشته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تاله. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه ، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه ، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رودخانه «اتانرود» آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
تأله. [ ت َ ءَل ْ ل ُه ْ ] ( ع مص ) پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حق پرستی. ( غیاث اللغات ). تعبد. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). تنسک. ( اقرب الموارد ). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره : مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله ، بینش فراوان سرمه دیده وری او بود... ( آنندراج ). || الهیت را بخود بستن. ( از اقرب الموارد ). || خدا شدن. ( از اقرب الموارد ).
تاله. [ ل ِ ه ْ ] ( ع ص ) بیخود. سرگشته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تاله. [ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه ، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه ، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رودخانه «اتانرود» آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).
تأله. [ ت َ ءَل ْ ل ُه ْ ] ( ع مص ) پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حق پرستی. ( غیاث اللغات ). تعبد. ( دهار ) ( اقرب الموارد ). تنسک. ( اقرب الموارد ). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره : مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله ، بینش فراوان سرمه دیده وری او بود... ( آنندراج ). || الهیت را بخود بستن. ( از اقرب الموارد ). || خدا شدن. ( از اقرب الموارد ).
تاله . [ ل ِ ه ْ ] (ع ص ) بیخود. سرگشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تالة. [ ل َ ] (ع اِ) خرمابن ریزه و نهال آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج : تال . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
فرهنگ عمید
۱. خدا را پرستش کردن.
۲. خداپرستی، پارسایی.
۲. خداپرستی، پارسایی.
دانشنامه عمومی
شهر تاله (به آلمانی: Thale) در ایالت زاکسن-آنهالت در کشور آلمان واقع شده است.
آلمان
فهرست شهرهای آلمان
آلمان
فهرست شهرهای آلمان
wiki: تاله
تاله با فتحۀ ممدود در اول (که این فتحه از ویژگی های گویش بیرجند، مرکز استان خراسان جنوبی است) به معنی تکه ای از نبات یا قند است. در این گویش به حبه قند یا نبات «جاله» گفته می شود (با همان فتحۀ ممدود در اول) .
تالَه Taalah در قسمتی از شمال افغانستان به معنی «هموارکردن و پهن کردن چیزی ٬ مثلآ سفره نانخوری ویا دسترخوان » راگویند
دانشنامه آزاد فارسی
تَأَلُّه (deification)
(یا: خداگونه شدن) مسیر یا عملی که فرد را منزلت خدایی می بخشد. برای مثلاً در مصر و روم باستان، برخی از فرمانروایان پس از مرگشان خدا شمرده می شدند. تأله در جهان باستان متداول بود و فاصلۀ میان انسان فانی و خدای باقی را پر می کرد. در ادیان سرّی، همچون مهرپرستی و دیونوسوس پرستی، به معنی اتحاد با خدا بود که از طریق آیین های پاگشایی محقق می شد. اسکندر مقدونی شئون الهی را پذیرفت، یولیوس سِزار را اوگوستوس به مرتبۀ الهی رساند و این سنتی شد در میان دیگر قیصرها که در طول حیاتشان پرستش می شدند. چه بسا خویشان و نزدیکان آنان نیز به این افتخار دست می یافتند. در بسیاری از ادیان و اساطیر، تفاوت بسیار بین انسان و خدا وجود ندارد. در بودائیگری مهایانا، بُدهی سَتواها کسانی هستند که به اشراق رسیده اند؛ اما به جای ورود در نیروانا در دنیا مانده اند تا در نیل به اشراق به دیگران یاری دهند. اگرچه دین بودا خدای متعالی ندارد، بدهی ستواها منزلت خدایی دارند و اغلب پرستش می شوند و به آن ها توسل جسته می شود. در دین هندو نیز مرز پررنگی بین خدا و انسان های مقدس وجود ندارد، زیرا بارقه ای از ذات الهی در همۀ آدمیان موجود است. از این رو مثلاً بزرگ مردی مانند گاندی را همچون خدایی می توان در عبادتگاهی زیارت کرد. چینی ها ارواح نیاکانشان را منشأ اثر در زندگی خویش می دانند و می کوشند آنان را همچون خدایان از خود خشنود سازند. «هشت نامیرا» در دائوباوری عامیانه، هم صفات و نواقص انسانی را دارند و هم قوای الهی را. در اسلام نیز فرقۀ سبائیه که از تندروترین غُلات بودند، حضرت علی (ع) را دارای مقام الهی می شمردند و فرقه های دیگر دیگران را. اصولاً غلو و خداگونه انگاری یا صفات الهی بخشیدن به قدیسان و مقدسان و بزرگان دین، کم یا بیش پدیده ای شایع در تاریخ ادیان است.
(یا: خداگونه شدن) مسیر یا عملی که فرد را منزلت خدایی می بخشد. برای مثلاً در مصر و روم باستان، برخی از فرمانروایان پس از مرگشان خدا شمرده می شدند. تأله در جهان باستان متداول بود و فاصلۀ میان انسان فانی و خدای باقی را پر می کرد. در ادیان سرّی، همچون مهرپرستی و دیونوسوس پرستی، به معنی اتحاد با خدا بود که از طریق آیین های پاگشایی محقق می شد. اسکندر مقدونی شئون الهی را پذیرفت، یولیوس سِزار را اوگوستوس به مرتبۀ الهی رساند و این سنتی شد در میان دیگر قیصرها که در طول حیاتشان پرستش می شدند. چه بسا خویشان و نزدیکان آنان نیز به این افتخار دست می یافتند. در بسیاری از ادیان و اساطیر، تفاوت بسیار بین انسان و خدا وجود ندارد. در بودائیگری مهایانا، بُدهی سَتواها کسانی هستند که به اشراق رسیده اند؛ اما به جای ورود در نیروانا در دنیا مانده اند تا در نیل به اشراق به دیگران یاری دهند. اگرچه دین بودا خدای متعالی ندارد، بدهی ستواها منزلت خدایی دارند و اغلب پرستش می شوند و به آن ها توسل جسته می شود. در دین هندو نیز مرز پررنگی بین خدا و انسان های مقدس وجود ندارد، زیرا بارقه ای از ذات الهی در همۀ آدمیان موجود است. از این رو مثلاً بزرگ مردی مانند گاندی را همچون خدایی می توان در عبادتگاهی زیارت کرد. چینی ها ارواح نیاکانشان را منشأ اثر در زندگی خویش می دانند و می کوشند آنان را همچون خدایان از خود خشنود سازند. «هشت نامیرا» در دائوباوری عامیانه، هم صفات و نواقص انسانی را دارند و هم قوای الهی را. در اسلام نیز فرقۀ سبائیه که از تندروترین غُلات بودند، حضرت علی (ع) را دارای مقام الهی می شمردند و فرقه های دیگر دیگران را. اصولاً غلو و خداگونه انگاری یا صفات الهی بخشیدن به قدیسان و مقدسان و بزرگان دین، کم یا بیش پدیده ای شایع در تاریخ ادیان است.
wikijoo: تاله
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] تأله. تَأَلُّه، اصطلاحی در فلسفه و عرفان، به معنی ژرف اندیشی در حکمت الهی است.
تأله مصدر باب تَفَعُّل از واژۀ الاه، در لغت به معنای تعبّد وتنسّک است و مُتَألِّه به کسی گفته می شود که فلسفۀ خود را بر مبنای وجود الاه بگذارد و طریقۀ تفکر او ذوق و کشف و شهود باشد.
تأله مصدر باب تَفَعُّل از واژۀ الاه، در لغت به معنای تعبّد وتنسّک است و مُتَألِّه به کسی گفته می شود که فلسفۀ خود را بر مبنای وجود الاه بگذارد و طریقۀ تفکر او ذوق و کشف و شهود باشد.
wikifeqh: سقراط ، افلاطون و برخی از دیگر متفکران دوران باستان به کار رفته است. مسعودی این سخن را از افلاطون نقل می کند که هر کس حقیقت نفس خود را بشناسد، تأله کند، نقلی که بعدها توجه حکیمان مسلمان را به خود جلب کرد. ابوریحان بیرونی هم به نقل از جالینوس می گوید: مردمانِ شایستۀ کرامت، با متألهان پیوند دارند. وی همچنین اسقلبیوس و دیونوسیوس را متأله معرفی می کند و تأله را طریق عبادت و تنسک ملائکه می شمارد. به گفتۀ او، جالینوس قائل به این رأی بوده است. ناصر خسرو در جامع الحکمتین فصلی را به «قول متألهان فلاسفه اندر توحید» اختصاص داده، و حکیمان پیش از سقراط تا عهد ارسطو را متأله دانسته است. این تعبیر ابوالحسن عامری نیز که نصرانیت مبتنی بر تألـه محض است، وجهـی از معنی تألــه را نشان می دهد.
صفات بزرگان
برخی از حکیمان و عارفان، تأله را از صفات بزرگان ایران پیش از اسلام دانسته اند. برای نمونه، شهرزوری امام متأله ظاهر را همانند برخی ملوک مانند کیومرث، فریدون، کیخسرو و اسکندر دانسته است. نیز مؤلف کتاب تفسیر القرآن الکریم این نظریه را که اشراق عقول در سیر نزولی بیش تر می شوند، به حکیمان متأله پارس نسبت داده است. ابونعیم اصفهانی دیدگاه کسانی را نقل می کند که تصوف را همان تأله دانسته اند. ابن عربی در مقایسۀ تطبیقی سنت تأله میان مسلمانان و غیرمسلمانان می گوید که متألهان پیش از امت محمدی بسیار اندک شمار و در میان مردم غریب بوده اند. به نظر او متألهان غیرمسلمان انس با طبیعت داشته اند، د ر حالی که متألهان امت محمدی، آسمانی اند. به گفتۀ ابن عربی انسان به رغم کوچکی در جسم و آفرینش، شایستۀ تأله است، زیرا خلیفۀ خداوند بر زمین است وعالَم مسخّر او.
سابقۀ کاربرد
...
صفات بزرگان
برخی از حکیمان و عارفان، تأله را از صفات بزرگان ایران پیش از اسلام دانسته اند. برای نمونه، شهرزوری امام متأله ظاهر را همانند برخی ملوک مانند کیومرث، فریدون، کیخسرو و اسکندر دانسته است. نیز مؤلف کتاب تفسیر القرآن الکریم این نظریه را که اشراق عقول در سیر نزولی بیش تر می شوند، به حکیمان متأله پارس نسبت داده است. ابونعیم اصفهانی دیدگاه کسانی را نقل می کند که تصوف را همان تأله دانسته اند. ابن عربی در مقایسۀ تطبیقی سنت تأله میان مسلمانان و غیرمسلمانان می گوید که متألهان پیش از امت محمدی بسیار اندک شمار و در میان مردم غریب بوده اند. به نظر او متألهان غیرمسلمان انس با طبیعت داشته اند، د ر حالی که متألهان امت محمدی، آسمانی اند. به گفتۀ ابن عربی انسان به رغم کوچکی در جسم و آفرینش، شایستۀ تأله است، زیرا خلیفۀ خداوند بر زمین است وعالَم مسخّر او.
سابقۀ کاربرد
...
wikifeqh: تأله
گویش مازنی
/tale/ از توابع راستوپی سوادکوه & از توابع پل سفید سوادکوه & حلقه ای آهنی در گاو آهن که دو قسمت آهنی و چوبی را به هم متصل کند - بخت و اقبال
از توابع راستوپی سوادکوه
از توابع پل سفید سوادکوه
۱حلقه ای آهنی در گاو آهن که دو قسمت آهنی و چوبی را به هم متصل ...
پیشنهاد کاربران
در گویش مردمان قدیم میمند شهربابک واژه تاله tale در سه معنی است یکی به شاخه گیاهانی چون کدو و هندوانه و یا به طور کلی به بوته صیفی جات گفته می شود و دیگری به معنای شانس و اقبال است و در اخر در معنای سرنوشت فرد به کار می رود
به گویش جهرمی :تاله : گندم و جویی که درو شده و بر روی هم ریخته اند.
به زبان ترکی: به علوفه یا گندم درو شده که روی هم تلنبار شده باشد :تایا" گفته می شود که از تلّ گرفته شده به معنی انباشته شده روی هم تلمبار شده .
دامیمیزین دالی تایا / تایادان باخالار آیا / ایکی قئزین بیری مایا / ایکی قیزلا ایکی قئزلار
پشت خانه ما تایا / که از تایا بالا رفته به ماه نگاه می کنند از دو دختر اسم یکیشان هست مایا / با شما هستم ای دو دختر شبیه به هم.
( از داستان اصلی و کرم )
به زبان ترکی: به علوفه یا گندم درو شده که روی هم تلنبار شده باشد :تایا" گفته می شود که از تلّ گرفته شده به معنی انباشته شده روی هم تلمبار شده .
دامیمیزین دالی تایا / تایادان باخالار آیا / ایکی قئزین بیری مایا / ایکی قیزلا ایکی قئزلار
پشت خانه ما تایا / که از تایا بالا رفته به ماه نگاه می کنند از دو دختر اسم یکیشان هست مایا / با شما هستم ای دو دختر شبیه به هم.
( از داستان اصلی و کرم )
من به کسی که دوست دارم می رسم
هیچ دختری بهم ازدواج نمیگنه
تاله بر وزن ناله، در گویش لری بویراحمدی به معنای شاخ و برگ خشکیده درخت بلوط است
کلمات دیگر: