کلمه جو
صفحه اصلی

پف


مترادف پف : آماس، باد، متورم، ورم، آماه، پفو، دم، فوت، نفحه، نفخ

فارسی به انگلیسی

puff, blowing out, inflation, bagginess, drag, whiff

bagginess, drag, puff, whiff


فارسی به عربی

زغب

مترادف و متضاد

آماس، باد، متورم، ورم


آماه، پفو، دم، فوت، نفحه، نفخ، ورم


snuff (اسم)
نفس، شهیق، دم زنی، پف، انفیه، انفیهزنی، نوک فتیله

puff (اسم)
فوت، پفک، پف، دود یا بخار، غذای پف دار، وزش باد، قسمت پف کرده جامه زنانه

whiff (اسم)
وزش، باد، بو، پرچم، پف، دود، نفخه

blowing-out (اسم)
پف

inflation (اسم)
پف، تورم

۱. آماس، باد، متورم، ورم
۲. آماه، پفو، دم، فوت، نفحه، نفخ، ورم


فرهنگ فارسی

بادی که ازدهان ومیان دولب خارج کنندبرای خاموش، چراغ یابرافروختن آتش یاخنک کردن یک چیزگرم
( اسم ) ۱- بادی بود که از دهان بدر آرند برای خاموش کردن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن فوت دم پفو باد . ۲- آماس ورم .

فرهنگ معین

(پُ ) (اِصت . ) ۱ - بادی که در اثر جمع کردن هوا از دهان به در آید. ۲ - آماس ، ورم .

لغت نامه دهخدا

پف. [ پ ُ ] ( اِ صوت ) بادی بود که از دهان بدرآرند برای کشتن چراغ یا تیز کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم و امثال آن. پفو. فوت. دم. باد :
معاذاﷲ که من نالم ز چشمش
وگر شمشیر بارد ز آسمانش
بیک پف خف توان کردن مر او را
بیک لج پخج هم کردن توانش.
یوسف عروضی ( از لغت نامه اسدی چ پاول هورن ).
هر که درسر چراغ دین افروخت
سبلت پف کنانش پاک بسوخت.
سنائی.
خط بمن انداخت گفت خَوه برو خَوه نی
کشت چراغ امید من به یکی پف.
سوزنی.
از پف هر ناقص این چراغ نمیرد
نورالهیش ضامن است باتمام.
اثیر اخسیکتی.
کاین چراغی را که هست او نوردار
از پف و دمهای دزدان دور دار.
مولوی.
کی شود دریا بپوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس.
مولوی.
- امثال :
به پفی مشتعلند و به تفی خاموشند.
کسی که از شیر سوخت دوغ راپف کرده خورد.
|| آماس. ورم.

فرهنگ عمید

۱. بادی که از دهان و میان دو لب خارج کنند برای خاموش کردن چراغ یا برافروختن آتش یا خنک کردن یک چیز گرم.
۲. (اسم ) ورم، آماس.

گویش مازنی

/paf/ لفظی که از بوییدن بوی بد ابراز گردد - جگر سفید ۳باد کرده – متورم ۴موی پف کرده & پوک - سست ۳فوت

۱لفظی که از بوییدن بوی بد ابراز گردد ۲جگر سفید ۳باد کرده ...


۱پوک ۲سست ۳فوت


واژه نامه بختیاریکا

( پُف ) جگرسفید؛ شش

پیشنهاد کاربران

( پُ ) در گویش استان کرمان به معنا ی جگر سفید است که در گویش شهرستان بهاباد به آن سس ( سُ ) گفته می شود.

در گویش لری بختیاری به معنی شش

پف pof ، در گویش شهربابکی پف به معنی فوت است بطوریکه به جای فوت کن میگن پف کن ، وهم به معنی شش وهم به معنی متورم شدن چیزی که به نظر باد کرده بیاید ، لغت پفک از این معنی گرفته شده

در لری به معنی فوت کردنه البته پف خالی همان شش است مثل پف گوسفند ولی اگه فعل باشه میشه فوت کردن ( پف کردن ) .


کلمات دیگر: