شنف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شنف . [ ش َ] (ع مص ) به نظر کراهت یا به تعجب و یا به نظر اعتراض دیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شنف. [ ش َ] ( ع مص ) به نظر کراهت یا به تعجب و یا به نظر اعتراض دیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
شنف. [ ش َ ] ( ع اِ ) گوشواره بالایین یاآویزه بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمه گوش باشد. ج ، شنوف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است. ( فرهنگ جهانگیری ). ورگوشی. ( زوزنی ). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمه گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمه گوش آویزند زینت را. ج ، شنوف ، اشناف. ( از یادداشت مؤلف ). حلقه گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف.
- شنف الدیک ؛ گیاهی است. ( از اقرب الموارد ).
شنف. [ ش َ ن ِ ] ( ع ص ) دشمن دار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دشمن دار و کراهت دار. ( ناظم الاطباء ).
شنف . [ ش َ ] (ع اِ) گوشواره ٔ بالایین یاآویزه ٔ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمه ٔ گوش باشد. ج ، شنوف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است . (فرهنگ جهانگیری ). ورگوشی . (زوزنی ). و آن گوشواره یا آویزی است که بر بالای گوش کنند، خلاف قرط که بر نرمه ٔ گوش آویزند. آنچه از بالا یانرمه ٔ گوش آویزند زینت را. ج ، شنوف ، اشناف . (از یادداشت مؤلف ). حلقه ٔ گوش از طرف بالا. ورگوش بالاطرف .
- شنف الدیک ؛ گیاهی است . (از اقرب الموارد).
شنف . [ ش َ ن َ ] (ع مص ) دشمن داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشمن داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || ناپسند شمردن . || دریافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برگردیدن لب زیرین از بالا. (از منتهی الارب ). برگردیدن لب زیرین کودک از بالا. (از اقرب الموارد).
شنف . [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) دشمن دار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دشمن دار و کراهت دار. (ناظم الاطباء).