جمع راوی روات
رواه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رواه. [ رَ ] ( اِ ) طعام است مر زندانیان را. ( از آنندراج ). قوت و طعام زندانیان و اسیران. ( ناظم الاطباء ) :
قفس تن شده بدل زندان
پاره های جگر رواهش دان.
رواه. [ رُ ] ( ع اِ ) جنبش آب بر روی زمین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ).
قفس تن شده بدل زندان
پاره های جگر رواهش دان.
ابوالمعانی ( از شعوری ).
رواه. [ رُ ] ( ع اِ ) جنبش آب بر روی زمین. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ).
رواه . [ رَ ] (اِ) طعام است مر زندانیان را. (از آنندراج ). قوت و طعام زندانیان و اسیران . (ناظم الاطباء) :
قفس تن شده بدل زندان
پاره های جگر رواهش دان .
قفس تن شده بدل زندان
پاره های جگر رواهش دان .
ابوالمعانی (از شعوری ).
رواه . [ رُ ] (ع اِ) جنبش آب بر روی زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
رواة. [ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِراوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). روات . رجوع به راوی و روات شود. || در اصطلاح ادب و لغت به جمعی از مردم گفته می شود که اشعار و امثال و اقوال و اخبار مختلف عرب را جمع و نقل وروایت کنند. و رجوع به روایة و روایت و راوی شود.
فرهنگ عمید
طعام زندانیان، غذای زندانیان و اسیران.
کلمات دیگر: