کلمه جو
صفحه اصلی

پردختن

فرهنگ فارسی

پرداختن
( مصدر )( پرداخت پردازد خواهد پرداخت بپرداز پردازنده پرداخته ) ۱- ( مصدر ) تادیه کردنکارسازی کردن ادا کردن ( وام خود ) پس دادن . ۲- جلا دادن صیقل دادن زنگ بردن . ۳- ساختن مرتب کردن فراهم کردن ترتیب دادن.۴- آراستن زینت دادن. ۵- مقید شدنمقید گردیدن . ۶- خالی کردن تهی کردن . ۷- بانتها رسانیدن بانجام رسانیدن کامل کردن تمام کردن . ۸- گرفتنربودن.۹- رفع کردن مرتفع ساختن (حجاب و غیره ). ۱٠- رای زدن انداختن مشورت کردن . ۱۱- بس کردن اکتفا کردن. ۱۲- شرح دادنتوضیح دادن . ۱۳- ترک دادن. ۱۴- ترک کردن . ۱۵- دور شدن . جدا شدن . ۱۶- کشتن بقتل آوردن . ۱۷- با کسی در ساختن . ۱۸- نواختن ساز خواندن نغمه . ۱۹- بر انگیختن . ۲٠- واگذار کردن . ۲۱-توجه کردناعتنا کردن.یا پرداختن از... فارغ شدن آسوده گشتن : (چون از آن ( نواختن بربط ) بپرداخت پیاله ای بخورد... ) ( سمک عیار ج ۱ ص ۴۸ ) یا پرداختن به .... مشغول شدن : من صبح زود بکار خود خواهم پرداخت . یا پرداختن خانه . ۱- ساختن تمام کردن بنا. ۲- خالی کردن خانه : خانه از اغیار بپرداخت.یا پرداختن دفتر کتاب رساله. تدوین و تالیف کردن . یا پرداختن دل . ۱- دل بر گرفتندل کندن فارغ کردن دل صرفنظر کردن.۲- منصرف گردیدن . ۳- عقد. دل را خالی کردن . یا پرداختن عمر. باخر رسیدن عمر بپایان رسیدن عمر. یا خانه جای پرداختن . مردن در گذشتن . یا سخن پرداختن . زبان آوری کردن سخن گفتن.

لغت نامه دهخدا

پردختن. [ پ َ دَ ت َ ] ( مص ) اداء. ادا کردن. تفریغ حساب. گزاردن حقی و دینی و جز آن. توختن وامی. تأدیه کردن. رد کردن دینی. دادن. کارسازی کردن. پرداختن. واپس دادن. پرداختن پولی بکسی. مبلغی را بکسی پرداختن. || خلوت کردن. پرداختن. خالی کردن. تهی کردن. صافی کردن. پاک کردن. تخلیه. مخلی کردن :
بپردخت بابک ز بیگانه جای
بدر شد پرستنده ورهنمای.
فردوسی.
بدو داد پس نامه ای سوفرای
سرافراز لشکر بپردخت جای.
فردوسی.
بیامد بپردخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش بپای.
فردوسی.
جهاندیده خاقان بپردخت جای
بیامد بر تخت او رهنمای.
فردوسی.
چو بشنید کید آن ز بیگانه جای
بپردخت و بنشست با رهنمای.
فردوسی.
نخستین بر آتش نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
بپردخت و بگشاد راز از نهفت
همه دیده با شهریاران بگفت.
فردوسی.
بپردخت سغد و سمرقند و چاچ
بقجغار باشی فرستاد تاج.
فردوسی.
همه راه خاقان بپردخته بود
همه جای نزل و علف سخته بود.
فردوسی.
چو ایشان بدینگونه دیدند رای
بپردخت خسرو ز بیگانه جای.
فردوسی.
چو پردخت گنج اندرآمد باسپ
چو گردی بکردار آذرگشسپ.
فردوسی.
همی برد یکسال از آن شهر رنج
بپردخت با رنج بسیار گنج.
فردوسی.
|| خالی شدن. تهی شدن :
چو بشنید فرزند کسری که تخت
بپردخت از آن خسروانی درخت.
فردوسی.
|| فارغ شدن. تفرغ. فراغ. بپایان رسانیدن. فراغت یافتن. آسودن از.آسوده شدن از :
بیاراست روی زمین را بداد
بپردخت از آن تاج بر سر نهاد.
فردوسی.
یکی شارسان نام شاپور گرد
برآورد و پردخت از آن روز ارد.
فردوسی.
چو طوس سپهبد ز جنگ فرود
بپردخت و آمد از آن که فرود
سه روزش درنگ آمد اندر حرم
چهارم برآمد ز شیپور دم.
فردوسی.
هنوز آن هر دو از مادر نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده
قضا پردخته بود از کار ایشان
نوشته یک بیک کردار ایشان.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
چو پردخت از آن هر دو پرسش گرفت
که هرجا که دانید چیزی شگفت.

پردختن . [ پ َ دَ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه کردن . رد کردن دینی . دادن . کارسازی کردن . پرداختن . واپس دادن . پرداختن پولی بکسی . مبلغی را بکسی پرداختن . || خلوت کردن . پرداختن . خالی کردن . تهی کردن . صافی کردن . پاک کردن . تخلیه . مخلی کردن :
بپردخت بابک ز بیگانه جای
بدر شد پرستنده ورهنمای .

فردوسی .


بدو داد پس نامه ای سوفرای
سرافراز لشکر بپردخت جای .

فردوسی .


بیامد بپردخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش بپای .

فردوسی .


جهاندیده خاقان بپردخت جای
بیامد بر تخت او رهنمای .

فردوسی .


چو بشنید کید آن ز بیگانه جای
بپردخت و بنشست با رهنمای .

فردوسی .


نخستین بر آتش نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
بپردخت و بگشاد راز از نهفت
همه دیده با شهریاران بگفت .

فردوسی .


بپردخت سغد و سمرقند و چاچ
بقجغار باشی فرستاد تاج .

فردوسی .


همه راه خاقان بپردخته بود
همه جای نزل و علف سخته بود.

فردوسی .


چو ایشان بدینگونه دیدند رای
بپردخت خسرو ز بیگانه جای .

فردوسی .


چو پردخت گنج اندرآمد باسپ
چو گردی بکردار آذرگشسپ .

فردوسی .


همی برد یکسال از آن شهر رنج
بپردخت با رنج بسیار گنج .

فردوسی .


|| خالی شدن . تهی شدن :
چو بشنید فرزند کسری که تخت
بپردخت از آن خسروانی درخت .

فردوسی .


|| فارغ شدن . تفرغ . فراغ . بپایان رسانیدن . فراغت یافتن . آسودن از.آسوده شدن از :
بیاراست روی زمین را بداد
بپردخت از آن تاج بر سر نهاد.

فردوسی .


یکی شارسان نام شاپور گرد
برآورد و پردخت از آن روز ارد.

فردوسی .


چو طوس سپهبد ز جنگ فرود
بپردخت و آمد از آن که فرود
سه روزش درنگ آمد اندر حرم
چهارم برآمد ز شیپور دم .

فردوسی .


هنوز آن هر دو از مادر نزاده
نه تخم هر دو در بوم اوفتاده
قضا پردخته بود از کار ایشان
نوشته یک بیک کردار ایشان .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


چو پردخت از آن هر دو پرسش گرفت
که هرجا که دانید چیزی شگفت .

اسدی .


|| مشغول شدن . اشتغال ورزیدن . توجه . اشتغال . متوجه شدن :
بپردخت از آن پس بکار سپاه
درم داد یکساله از گنج شاه .

فردوسی .


بپردخت از آن پس بافراسیاب
که با لشکر آمد بنزدیک آب .

فردوسی .


ز خویشان ارجاسب و افراسیاب
نپردخت یک تن بآرام و خواب .

فردوسی .


چنین گفت طوس سپهبد به گیو
که ای پرخرد نامبردار نیو
سه روز است تا زین نشان رفته ایم
بخواب و بخوردن نپردخته ایم .

فردوسی .


فرستاده را داد بیداد شاه
بپردخت از آن پس بکار سپاه .

فردوسی .


|| تمام شدن . (برهان ). به آخر رسیدن . بانجام رسیدن . || تمام کردن . به اتمام رسانیدن . بانجام رسانیدن . انجام دادن . اتمام . اکمال .به آخر رسانیدن :
چو پردخت آن دخمه ٔ ارجمند
ز بیرون بزد دارهای بلند
یکی را ابرنام جانو سیار
دگر همچنان از در ماهیار.

فردوسی .


- پردختن از جائی ؛ خالی کردن آنجا را. رخت بردن از آنجا :
از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون گرد بماندستم تنها من و این باهو.

(لغت فرس ص 406).


- پردختن جای از کسی ؛ کشتن او :
همه هرچه دید اندر او چارپای
بیفکند وزیشان بپردخت جای .

فردوسی .


|| برگرفتن :
ز زابلشه اختر بپردخت بخت
بدوتخته داد و بشیدسپ تخت .

اسدی .


- پردختن از کسی ؛ کشتن او. بقتل آوردن او :
بپردخت از ارجاسپ اسفندیار
بکیوان برآورد ز ایوان دمار.

فردوسی .


وز آن پس بخواری و چوب و به بند
بپردخت ازو شهریار بلند.

فردوسی .


دگر بدکنش باشد و شوخ و شوم
بپردخت باید از او روی بوم .

فردوسی .


سوم شب چو برزد سر از کوه ماه
ز سیماه برزین بپردخت شاه .

فردوسی .


بخنجر تن هردو را پاره کرد
سرانشان ز تن کند و بر باره کرد...
چو پردخت از آن هر دو زن پهلوان
یکی را گزید از میان گوان .

اسدی .


|| حاضر کردن . مهیا کردن . آمادن . آماده کردن . ترتیب دادن . فراهم کردن . تهیه کردن . مرتب گردانیدن . || درگذشتن . مردن :
چو خسرو بپردخت چندی به مهر
شب و روز گریان بدی خوب چهر.

فردوسی .


|| صرف کردن . || واگذار کردن . || عمارت کردن . ساختن . تمام کردن بنائی :
کهن دز بشهر نشابور کرد
بیاورد و پردخت در روز ارد.

فردوسی .


|| گرفتن . ربودن . || نواختن ساز. خواندن نغمه . || بس کردن . || خوردن بتمام . || رفع نمودن . برداشتن . (برهان ). || مقید شدن . مقید گردیدن . || با کسی درساختن . || تمام شدن . (برهان ). به آخر رسیدن . به انجام رسیدن . || آراستن . (برهان ). زینت دادن . || شرح دادن . توضیح دادن . || جلا دادن . صیقل دادن . صقل . پرداخت کردن . صیقلی کردن . لغزنده و تابان کردن . پاک کردن . به برق انداختن . روشن کردن . مجلی و سخت صیقلی کردن . زنگ بردن . زنگ زدودن . || منصرف گردانیدن . || بقبض دادن . اقباض کردن . || ترک دادن . || ترک کردن . || دور شدن . جدا شدن . || برانگیختن . و رجوع به پرداختن شود.

فرهنگ عمید

= پرداختن

پرداختن#NAME?


پیشنهاد کاربران

پردختن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پردختن" می نویسد : ( ( پردختن در پهلوی در همین ریخت بکار می رفته است. آنگاه که با " از " به کار می رود در معنی آسودن و دست از کار باز داشتن ، وارونه ی معنای آن ، آنگاه که با به کار برده می شود . ) )
( ( بیاراست روی زمین را به داد
بپردَخت ازآن ؛ تاج بر سر نهاد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 225. )
در جای دیگر می نویسد : ( ( پرداختن و پردخته کردن به معنی تهی ساختن و ستردن به کار رفته است ) )
( ( از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین. ) )
( همان ص 246. )



کلمات دیگر: