خمستان. [ خ ُ م ِ / خ ُ س ِ ] ( اِ مرکب ) خانه خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. ( شرفنامه منیری ) ( از آنندراج ) :
ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید
در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ.
منوچهری.
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم.
خاقانی.
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی.
خاقانی.
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون.
خاقانی.
|| کوره و داش سفال و خشت پزی. ( ناظم الاطباء ).
خمستان. [ خ ُ م ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند پایین
بخش سربند شهرستان اراک. دارای 211 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی قالیچه بافی و راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).
خمستان. [ خ ُ م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش
الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 316 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).