پرداغ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) دردناک. المناک. پر از درد و داغ. پر از درد و رنج :
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
پر از خون دل از درد چندان پسر.
ورا از تو کرده است پرداغ دل.
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درددو دیده پر از آب و رخساره زرد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و دردپرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
سه دیگر که پرداغ دارد جگرپر از خون دل از درد چندان پسر.
فردوسی.
کنون خیره آهرمن دل گسل ورا از تو کرده است پرداغ دل.
فردوسی.