ریگ روان ریگ رونده
روان ریگ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روان ریگ.[ رَ ] ( اِ مرکب ) ریگ روان. ریگ رونده :
نه بر شخ و ریگش بروید گیا
زمینش روان ریگ چون توتیا.
نیابد روان ریگ بر کوه دست.
نه بر شخ و ریگش بروید گیا
زمینش روان ریگ چون توتیا.
فردوسی.
به رومی سپاهش نشاید شکست نیابد روان ریگ بر کوه دست.
فردوسی.
و رجوع به ریگ روان شود.فرهنگ عمید
ریگ هایی که در بیابان به واسطۀ وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و تشکیل تل و پشته می دهد، ریگ روان، ریگ رونده: به رومی سپاهی نشاید شکست / نساید روان ریگ با کوه دست (فردوسی: ۸/۳۴۶ ).
کلمات دیگر: