کشکنجیر
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آلتی که بوسیل. آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبض. کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد : ( که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ? ) ( من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر ) . ( سوزنی صحاح الفرس ) ۲ - نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها ی کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است ( تعلیقات نوروز نامه ) توضیح : از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز [ منجنیق ] بوده : ( نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق ) ( انوری )
لغت نامه دهخدا
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] ( اِ مرکب ) چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( صحاح الفرس ) . || توسعاً نوعی کمان کلان و قوی :
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ.
که کشد گویی در شعر کمان چو منی
من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر.
من خداوند کمان را و کمان را بکشم
گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر.
نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق.
که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر.
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] ( اِ مرکب ) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. ( ناظم الاطباء ). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده ، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. ( از یادداشت مؤلف ). || منجنیق. ( یادداشت مؤلف ). || گلوله توپ. || سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. ( ناظم الاطباء ).
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ.
منوچهری.
وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).که کشد گویی در شعر کمان چو منی
من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر.
من خداوند کمان را و کمان را بکشم
گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر.
سوزنی.
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیرنه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق.
انوری.
چنان شود سوی دشمن شهاب کینه اوکه تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر.
شمالی دهستانی ( از انجمن آرا ).
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] ( اِ مرکب ) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. ( ناظم الاطباء ). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده ، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. ( از یادداشت مؤلف ). || منجنیق. ( یادداشت مؤلف ). || گلوله توپ. || سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. ( ناظم الاطباء ).
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] (اِ مرکب ) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده ، یعنی ثاقب و سوراخ کننده . سوراخ کننده ٔ کشک . (از یادداشت مؤلف ). || منجنیق . (یادداشت مؤلف ). || گلوله ٔ توپ . || سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. (ناظم الاطباء).
کشکنجیر. [ ک ُ ک َ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (صحاح الفرس ) . || توسعاً نوعی کمان کلان و قوی :
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ .
وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
که کشد گویی در شعر کمان چو منی
من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر.
من خداوند کمان را و کمان را بکشم
گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر.
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق .
چنان شود سوی دشمن شهاب کینه ٔ او
که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر.
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد
آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ .
منوچهری .
وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
که کشد گویی در شعر کمان چو منی
من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر.
من خداوند کمان را و کمان را بکشم
گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر.
سوزنی .
نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر
نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق .
انوری .
چنان شود سوی دشمن شهاب کینه ٔ او
که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر.
شمالی دهستانی (از انجمن آرا).
فرهنگ عمید
۱. فلاخن بزرگ سنگ انداز، قلعه کوب: دادِ جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد / آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ (منوچهری: ۶۱ ).
۲. سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب می کردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند: نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری: ۲۷۲ )
۲. سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب می کردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند: نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری: ۲۷۲ )
دانشنامه عمومی
کُشکَنجیر (کوشک انجیر) (انگلیسی: Trebuchet) نوعی منجنیق بزرگ قلعه کوب بود که در قدیم با آن سنگ ها و تیرها را از فواصل دور به سوی قلعه یا دشمن پرتاب می کردند. هدف استفاده از کشکنجیر، بیشتر برای سوراخ و خراب کردن حصار قلعه های دشمن بود.کشک مخفف کوشک (کاخ) و انجیر مخفف انجیرنده، یعنی سوراخ کننده است.
wiki: کشکنجیر
کلمات دیگر: