کلمه جو
صفحه اصلی

گوزگانی

لغت نامه دهخدا

گوزگانی. [ گ َ / گُو ] ( ص نسبی ) منسوب به گوزگان : و از وی [ از انبیر قصبه گوزگانان ] پوستهاء گوزگانی خیزد که به همه جهان ببرند. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 97 ). رجوع به گورکانی شود.

گوزگانی. [ گ َ / گُو ] ( اِ ) بر وزن مولتانی ، تیماج و سختیان را گویند، و با زای فارسی هم به نظر آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). سختیان. ( السامی فی الاسامی ).

گوزگانی . [ گ َ / گُو ] (اِ) بر وزن مولتانی ، تیماج و سختیان را گویند، و با زای فارسی هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). سختیان . (السامی فی الاسامی ).


گوزگانی . [ گ َ / گُو ] (ص نسبی ) منسوب به گوزگان : و از وی [ از انبیر قصبه ٔ گوزگانان ] پوستهاء گوزگانی خیزد که به همه ٔ جهان ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). رجوع به گورکانی شود.


فرهنگ عمید

۱. پوست دباغی شدۀ بز، تیماج، ساختیان.
۲. از مردم گوزگانان.


کلمات دیگر: