گهگیر
فارسی به انگلیسی
restive
whimsical
فرهنگ فارسی
نگاگاهگیر
نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لروند و پا چنار که در دویست و بیست و هفت هزار گزی تهران واقع است .
( صفت ) ۱ - شخصی که گاه مهربان شود و گاه نامهربان آنکه گاه ملایم باشد و گاه سخت و درشت . ۲ - ستوری که تن بسواری ندهد یا بسختی سواری دهد چموش مقابل راهوار .
نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لروند و پا چنار که در دویست و بیست و هفت هزار گزی تهران واقع است .
( صفت ) ۱ - شخصی که گاه مهربان شود و گاه نامهربان آنکه گاه ملایم باشد و گاه سخت و درشت . ۲ - ستوری که تن بسواری ندهد یا بسختی سواری دهد چموش مقابل راهوار .
لغت نامه دهخدا
گهگیر. [ گ َ ] ( نف مرکب ) که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم. توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. ( یادداشت مؤلف ). || اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) ( از غیاث اللغات ). اسب گاه گیر. بی فرمان. توسن. اسب دارای عیب که گاه بی علتی رمد یا بی سببی از رفتن امتناع ورزد که گویا رمیدن از سایه و چیزهای بزرگ یا غیرمعتاد باشد. یا آنکه در بعضی از اوقات بدلگامی کند. حَرون. ( اساس البلاغة ). توسن از ستوران که سم غیر شکافته دارند. ( منتهی الارب ) :
سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری
ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را.
گهگیر. [ گ َ ] ( اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لُروَند و یا چنار که در 227هزارگزی تهران واقع است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری
ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را.
ظهوری ( از آنندراج ).
گهگیر. [ گ َ ] ( اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لُروَند و یا چنار که در 227هزارگزی تهران واقع است. ( یادداشت به خط مؤلف ).
گهگیر. [ گ َ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه قزوین و رشت میان قشلاق لُروَند و یا چنار که در 227هزارگزی تهران واقع است . (یادداشت به خط مؤلف ).
گهگیر. [ گ َ ] (نف مرکب ) که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم . توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. (یادداشت مؤلف ). || اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. (آنندراج ) (بهار عجم ) (از غیاث اللغات ). اسب گاه گیر. بی فرمان . توسن . اسب دارای عیب که گاه بی علتی رمد یا بی سببی از رفتن امتناع ورزد که گویا رمیدن از سایه و چیزهای بزرگ یا غیرمعتاد باشد. یا آنکه در بعضی از اوقات بدلگامی کند. حَرون . (اساس البلاغة). توسن از ستوران که سم غیر شکافته دارند. (منتهی الارب ) :
سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری
ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را.
سمند عشق را شاهد ز گهگیری برون آری
ظهوری در رکاب غم عنان دادی خموشی را.
ظهوری (از آنندراج ).
فرهنگ عمید
= گاه گیر
کلمات دیگر: