۱ - ( صفت ) آنچه که در گوش بخزد . ۲ - ( اسم ) هزارپا : گر بگویم عیب تو تا گوش خز گوش خز انگشت در گوش افکند . ( نخشبی )
گوش خز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گوش خز. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) ( از: گوش + خز، خزنده =گوش خزک ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). جانوری است که آن را هزارپا میگویند. ( برهان ). کرم هزارپا. ( رشیدی ). هزارپا را گویند. ( جهانگیری ). گوش خزه. گوش خزک. گوش خیزک. گوش سنب. گوشالنگ :
گرچه صد پا بیش دارد گوش خز ( کذا )
لیک اندر گوش کس یک پای نتواند نهاد.
گوش خز انگشت در گوش افکند.
گرچه صد پا بیش دارد گوش خز ( کذا )
لیک اندر گوش کس یک پای نتواند نهاد.
نخشبی ( از جهانگیری ).
گر بگویم عیب تو باگوش خزگوش خز انگشت در گوش افکند.
نخشبی ( از جهانگیری چ هند ).
رجوع به گوش خزک و گوش خزه شود.فرهنگ عمید
= هزارپا
هزارپا#NAME?
گویش مازنی
/goosh Khez/ هزارپا، هزارپای قهوه ای رنگ
هزارپا،هزارپای قهوه ای رنگ
کلمات دیگر: