( اسم ) شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند آب جو . یا به کوزه فقاع تپاندن . راه دخل و تصرف را بستن .
مخفف فقاع بوزه آب جو
مخفف فقاع بوزه آب جو
فقع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) نوعی از سماروق سپید نرم . ج ِ فقعة. (منتهی الارب ). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را در جنابت بخورد نسل وی منقطع شود. (برهان ).
فقع. [ ف َ ] (ع مص ) سخت زرد گردیدن . || زرد بی آمیغ شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرسودن کسی را سختی های زمانه . (منتهی الارب ). هلاک کردن . (از اقرب الموارد.) || بالیدن کودک و جنبیدن . || از گرمی مردن . || دزدیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد.) || تیز دادن . (منتهی الارب ). تیز دادن خر. (از اقرب الموارد).
فقع. [ ف َ ق َ ] (ع مص )سخت سرخ گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فقع. [ ف ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ افقع. (منتهی الارب ).
خاقانی .
خاقانی .