جوانبخت
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
خوشبخت، نیک بخت
دارای بخت جوان خوشبخت خوش اقبال
دارای بخت جوان خوشبخت خوش اقبال
لغت نامه دهخدا
جوانبخت. [ ج َ ب َ ] ( ص مرکب ) دارای بخت جوان. خوشبخت. خوش اقبال. مقبل :
نخستین گفت کای شاه جوانبخت
بتو آراسته هم تاج و هم تخت.
جوانبخت جهانم گرچه پیرم.
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد.
نخستین گفت کای شاه جوانبخت
بتو آراسته هم تاج و هم تخت.
نظامی.
قدح پر کن که من از دولت عشق جوانبخت جهانم گرچه پیرم.
حافظ.
آن جوانبخت که میزد رقم خیر و قبول بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد.
حافظ.
فرهنگ عمید
خوشبخت، نیک بخت.
کلمات دیگر: