سخن دانی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - سخن شناسی ادیبی . ۲ - شاعری . ۳ - نیکو سخن گویی .
لغت نامه دهخدا
سخندانی. [ س ُ خ َ ] ( حامص مرکب ) سخن شناسی. ادیبی. شاعری. نیکو سخن گویی :
کسی را که یزدان فزونی دهد
سخندانی و رهنمونی دهد.
زین هنرپیشه ای ، سخندانی.
مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.
آب شده زین دو سه یک نانی است.
حد همین است سخندانی و زیبایی را.
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.
کسی را که یزدان فزونی دهد
سخندانی و رهنمونی دهد.
فردوسی.
گبر را گفت پس مسلمانی زین هنرپیشه ای ، سخندانی.
سنایی.
نیست درعلم سخندانی و در درس سخامفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.
سوزنی.
چشمه حکمت که سخندانی است آب شده زین دو سه یک نانی است.
نظامی.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را.
سعدی.
سخندانی وخوشخوانی نمی ورزند در شیرازبیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.
حافظ.
فرهنگ عمید
سخن دان بودن.
پیشنهاد کاربران
سخندانی: نیکو سخنی، فصاحت.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۷۶ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۱۷۶ ) .
کلمات دیگر: