( صفت ) بسیار حیله گر پر عشوه مکار.
پرفریب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پرفریب. [ پ ُ ف َ / ف ِ ] ( ص مرکب ) پرعشوه. سخت مکار. سخت حیله گر :
بدو گفت کای ریمن پرفریب
مگر زین فرازی ببینی نشیب.
گران کرد بر زین دوال رکیب.
بپیش فراز تو آمد نشیب.
چه مایه فراز است و چندین نشیب.
بهر کار دیده فراز و نشیب.
بدو گفت کای ریمن پرفریب
مگر زین فرازی ببینی نشیب.
فردوسی.
بدانگه که گرسیوز پرفریب گران کرد بر زین دوال رکیب.
فردوسی.
بخسرو چنین گفت کای پرفریب بپیش فراز تو آمد نشیب.
فردوسی.
چنین است کردار این پرفریب چه مایه فراز است و چندین نشیب.
فردوسی.
بدان ای جهاندیده پرفریب بهر کار دیده فراز و نشیب.
فردوسی.
فرهنگ عمید
پرمکر، پرحیله، بسیار حیله گر: بدان ای جهان دیدهٴ پرفریب / به هر کاردیده فرازونشیب (فردوسی: ۴/۷۹ ).
کلمات دیگر: