بد گوهر بودن مقابل نیک گوهری .
بدگوهری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بدگوهری. [ ب َ گ َ / گو هََ ] ( حامص مرکب ) بداصلی. بدنهادی. ( از ولف ). بدنژادی :
باللَّه ار با من توان بستن به مسمار قضا
جنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری.
باللَّه ار با من توان بستن به مسمار قضا
جنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری.
انوری.
و رجوع به ترکیبات گوهر شود.فرهنگ عمید
بدگوهر بودن.
کلمات دیگر: