کلمه جو
صفحه اصلی

رهدار

فرهنگ فارسی

ده از بخش میناب شهرستان بندرعباس

لغت نامه دهخدا

رهدار. [ رَ ] (اِخ ) از بخش میناب شهرستان بندرعباس . دارای 230 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا خرما و مزارع آلی زنده ، گزچشمه ، گلشور و سربند جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


رهدار. [ رَ ] (نف مرکب ) راهدار. (ناظم الاطباء). گمرکچی . راهبان . (یادداشت مؤلف ) :
ز بیم تیغ رهداران بهرام
ز ره رفتن نبودش یکدم آرام .

نظامی .


گاه دزدیم و گهی شحنه و گه دامغاچی
گاه رهدار و گهی رهزن و گه طراریم .

مولوی .


رجوع به راهدار در همه ٔ معانی شود.

رهدار. [ رَ ] ( نف مرکب ) راهدار. ( ناظم الاطباء ). گمرکچی. راهبان. ( یادداشت مؤلف ) :
ز بیم تیغ رهداران بهرام
ز ره رفتن نبودش یکدم آرام.
نظامی.
گاه دزدیم و گهی شحنه و گه دامغاچی
گاه رهدار و گهی رهزن و گه طراریم.
مولوی.
رجوع به راهدار در همه معانی شود.

رهدار. [ رَ ] ( اِخ ) از بخش میناب شهرستان بندرعباس. دارای 230 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا خرما و مزارع آلی زنده ، گزچشمه ، گلشور و سربند جزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

= راهدار

راهدار#NAME?



کلمات دیگر: