پرده سرای
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- خان. موقت از خیمه و چادر سرا پرده. ۲- اندرون خانه حرم حرمسرا پرده سرا شبستان . ۳- نغمهسرای نغمه خوان مطرب . ۴- آسمان .
لغت نامه دهخدا
پرده سرای. [ پ َ دَ / دِ س َ ] ( اِ مرکب ) سراپرده و آن خانه موقت از خیمه و چادر باشد :
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای.
نهادند سر سوی پرده سرای.
به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمه پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.
نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.
برفتند هر سه به پرده سرای.
فزون زانکه اندیشه آرد بجای.
همی بود پیش پدر بر بپای.
عرض پیش اورفت با کدخدای.
ز لشکر نبود اندر آن مرز جای.
خرامید نزد یکی رهنمای.
بیامد به دهلیز پرده سرای.
برفتند گردان رومی ز جای.
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
برآمد ز دهلیز پرده سرای.
همان خیمه و آخر چارپای.
ز دیبای چین است کرده بپای.
برآمد خروشیدن کرّ نای.
ببند و بکشتن مکن هیچ رای.
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای.
فردوسی.
برفتند با شادمانی ز جای نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
بیامد بنزدیک پرده سرای به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمه پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.
فردوسی.
برفتند هر دوگرازان ز جای نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.
فردوسی.
دو دل پر زکینه [ سلم وتور ] یکی دل بجای [ ایرج ]برفتند هر سه به پرده سرای.
فردوسی.
سلیح است و خرگاه و پرده سرای فزون زانکه اندیشه آرد بجای.
فردوسی.
چو بهمن بیامد به پرده سرای همی بود پیش پدر بر بپای.
فردوسی.
وز آنجایگه شد به پرده سرای عرض پیش اورفت با کدخدای.
فردوسی.
ز می مست قیصر به پرده سرای ز لشکر نبود اندر آن مرز جای.
فردوسی.
چو آمد بنزدیک پرده سرای خرامید نزد یکی رهنمای.
فردوسی.
از ایرانیان آن که بد پاک رای بیامد به دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
چو اسکندر آمد به پرده سرای برفتند گردان رومی ز جای.
فردوسی.
خروشیدن زنگ و هندی درای برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
بفرمود تاکوس رویین و نای برآمد ز دهلیز پرده سرای.
فردوسی.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای همان خیمه و آخر چارپای.
فردوسی.
همه دشت خرگاه و پرده سرای ز دیبای چین است کرده بپای.
فردوسی.
هم آنگه ز دهلیز پرده سرای برآمد خروشیدن کرّ نای.
فردوسی.
چنین گفت کین را به پرده سرای ببند و بکشتن مکن هیچ رای.
فردوسی.
ندیدند زنده کسی را بجای زمین پر ز خرگاه و پرده سرای.
فردوسی.
وز آن پس بیامد به پرده سرای پرده سرای . [ پ َ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) سراپرده و آن خانه ٔ موقت از خیمه و چادر باشد :
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای .
برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای .
بیامد بنزدیک پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.
برفتند هر دوگرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.
دو دل پر زکینه [ سلم وتور ] یکی دل بجای [ ایرج ]
برفتند هر سه به پرده سرای .
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زانکه اندیشه آرد بجای .
چو بهمن بیامد به پرده سرای
همی بود پیش پدر بر بپای .
وز آنجایگه شد به پرده سرای
عرض پیش اورفت با کدخدای .
ز می مست قیصر به پرده سرای
ز لشکر نبود اندر آن مرز جای .
چو آمد بنزدیک پرده سرای
خرامید نزد یکی رهنمای .
از ایرانیان آن که بد پاک رای
بیامد به دهلیز پرده سرای .
چو اسکندر آمد به پرده سرای
برفتند گردان رومی ز جای .
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .
بفرمود تاکوس رویین و نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخر چارپای .
همه دشت خرگاه و پرده سرای
ز دیبای چین است کرده بپای .
هم آنگه ز دهلیز پرده سرای
برآمد خروشیدن کرّ نای .
چنین گفت کین را به پرده سرای
ببند و بکشتن مکن هیچ رای .
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای .
وز آن پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای .
بفرمود تا بند بر دست و پای
برد همچنانش به پرده سرای .
بزین بود در پیش پرده سرای
یکی اسب برگستوان ور بپای .
نه تاج و نه تخت و نه پرده سرای
نه اسب و نه مردان جنگی بپای .
گرازان بیامد به پرده سرای
دلی پر زدرد و سری پر ز رای .
بیامد ببالای پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای .
همان ناله ٔ کوس با کرّ نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .
خروشی برآمد ز پرده سرای
که آمد ز ره زال فرخنده رای .
بفرمود تا زنگ وهندی درای
زدند و گشادند پرده سرای .
وز آن جایگه شد به پرده سرای
بیامد بنزدیک او رهنمای .
وز آن پس دمان شد به پرده سرای
به نیزه برآورد بالا ز جای .
بپرسید کان سرخ پرده سرای
سواران بسی گردش اندر بپای .
همی باش در پیش پرده سرای
چو خورشید تابان برآید ز جای .
بپرسید از آن سرخ پرده سرای
درفشی درخشان به پیشش بپای .
ز بیرون دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان بپای .
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد بر زمین هیچ جای .
برآمد خروشیدن کرّ نای
بهامون کشیدندپرده سرای .
به پرده سرای آتش اندر زدند
همه لشکرش خاک بر سر زدند.
به شبگیر آواز شیپور و نای
برآمدز دهلیز پرده سرای .
برفتند و بستند پرده سرای
سوم پور گودرز بگزید جای .
کشیدند بر دشت پرده سرای
بهر سوی دژ پهلوانی بپای .
همه خیمه بینیم و پرده سرای
ز دشمن سواری نمانده بجای .
چنان کرد رستم که خسرو بگفت
ببردند پرده سرای از نهفت .
برفتند گردان فرخنده رای
بر او کشیدند پرده سرای .
چو خسرو بیامد به پرده سرای
ز بیگانه مردم بپرداخت جای .
بگفتند و آواز شیپور ونای
برآمد بگردون ز پرده سرای .
فرامرز را گفت بردار پای
مر او را ببر تا به پرده سرای .
سپهبد بیامد ز پرده سرای
درفشی درخشان بسر بر بپای .
بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فر خجسته پرده سرای .
که با من بیائی ز پرده سرای
بنزد بهو باشیم رهنمای .
تهی دید گرشاسپ پرده سرای
نگهبان نه از گرداو کس بجای .
سپاه بهو رزم را کرد رای
کشیدند صف پیش پرده سرای .
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای .
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمه ٔ سنجاب رنگ بی طناب .
|| لشکرگاه ؟ :
شدند از دورویه سپه باز جای
طلایه بیامد ز پرده سرای
برافروختند آتش ازهر دو روی
جهان شد ز لشکر پر از گفتگوی .
برآمد خروشیدن کرّ نای
هم آواز کوس از دوپرده سرای .
به پرده سرای آمدش با سپاه
ابا شادی و کام کاوس شاه .
|| حرم . حرم سرا. اندرون خانه . شبستان . پرده سرا :
سیاوش به پیش پدر شد بگفت
که دیدیم پرده سرای و نهفت
همه نیکوئی در جهان بهر تست
ز یزدان بهانه نبایدت جست .
بیاورد او را به پرده سرای
نهفته یکی ماه را ساخت جای .
|| (نف مرکب ) نغمه سرای . مطرب . نغمه خوان :
مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای
هر بهاری که بدنبال خزانی دارد.
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای .
فردوسی .
برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای .
فردوسی .
بیامد بنزدیک پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .
فردوسی .
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.
فردوسی .
برفتند هر دوگرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.
فردوسی .
دو دل پر زکینه [ سلم وتور ] یکی دل بجای [ ایرج ]
برفتند هر سه به پرده سرای .
فردوسی .
سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زانکه اندیشه آرد بجای .
فردوسی .
چو بهمن بیامد به پرده سرای
همی بود پیش پدر بر بپای .
فردوسی .
وز آنجایگه شد به پرده سرای
عرض پیش اورفت با کدخدای .
فردوسی .
ز می مست قیصر به پرده سرای
ز لشکر نبود اندر آن مرز جای .
فردوسی .
چو آمد بنزدیک پرده سرای
خرامید نزد یکی رهنمای .
فردوسی .
از ایرانیان آن که بد پاک رای
بیامد به دهلیز پرده سرای .
فردوسی .
چو اسکندر آمد به پرده سرای
برفتند گردان رومی ز جای .
فردوسی .
خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .
فردوسی .
بفرمود تاکوس رویین و نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .
فردوسی .
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخر چارپای .
فردوسی .
همه دشت خرگاه و پرده سرای
ز دیبای چین است کرده بپای .
فردوسی .
هم آنگه ز دهلیز پرده سرای
برآمد خروشیدن کرّ نای .
فردوسی .
چنین گفت کین را به پرده سرای
ببند و بکشتن مکن هیچ رای .
فردوسی .
ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای .
فردوسی .
وز آن پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای .
فردوسی .
بفرمود تا بند بر دست و پای
برد همچنانش به پرده سرای .
فردوسی .
بزین بود در پیش پرده سرای
یکی اسب برگستوان ور بپای .
فردوسی .
نه تاج و نه تخت و نه پرده سرای
نه اسب و نه مردان جنگی بپای .
فردوسی .
گرازان بیامد به پرده سرای
دلی پر زدرد و سری پر ز رای .
فردوسی .
بیامد ببالای پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای .
فردوسی .
همان ناله ٔ کوس با کرّ نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .
فردوسی .
خروشی برآمد ز پرده سرای
که آمد ز ره زال فرخنده رای .
فردوسی .
بفرمود تا زنگ وهندی درای
زدند و گشادند پرده سرای .
فردوسی .
وز آن جایگه شد به پرده سرای
بیامد بنزدیک او رهنمای .
فردوسی .
وز آن پس دمان شد به پرده سرای
به نیزه برآورد بالا ز جای .
فردوسی .
بپرسید کان سرخ پرده سرای
سواران بسی گردش اندر بپای .
فردوسی .
همی باش در پیش پرده سرای
چو خورشید تابان برآید ز جای .
فردوسی .
بپرسید از آن سرخ پرده سرای
درفشی درخشان به پیشش بپای .
فردوسی .
ز بیرون دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان بپای .
فردوسی .
جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد بر زمین هیچ جای .
فردوسی .
برآمد خروشیدن کرّ نای
بهامون کشیدندپرده سرای .
فردوسی .
به پرده سرای آتش اندر زدند
همه لشکرش خاک بر سر زدند.
فردوسی .
به شبگیر آواز شیپور و نای
برآمدز دهلیز پرده سرای .
فردوسی .
برفتند و بستند پرده سرای
سوم پور گودرز بگزید جای .
فردوسی .
کشیدند بر دشت پرده سرای
بهر سوی دژ پهلوانی بپای .
فردوسی .
همه خیمه بینیم و پرده سرای
ز دشمن سواری نمانده بجای .
فردوسی .
چنان کرد رستم که خسرو بگفت
ببردند پرده سرای از نهفت .
فردوسی .
برفتند گردان فرخنده رای
بر او کشیدند پرده سرای .
فردوسی .
چو خسرو بیامد به پرده سرای
ز بیگانه مردم بپرداخت جای .
فردوسی .
بگفتند و آواز شیپور ونای
برآمد بگردون ز پرده سرای .
فردوسی .
فرامرز را گفت بردار پای
مر او را ببر تا به پرده سرای .
فردوسی .
سپهبد بیامد ز پرده سرای
درفشی درخشان بسر بر بپای .
فردوسی .
بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فر خجسته پرده سرای .
فرخی .
که با من بیائی ز پرده سرای
بنزد بهو باشیم رهنمای .
اسدی .
تهی دید گرشاسپ پرده سرای
نگهبان نه از گرداو کس بجای .
اسدی .
سپاه بهو رزم را کرد رای
کشیدند صف پیش پرده سرای .
اسدی .
پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای .
اسدی .
کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمه ٔ سنجاب رنگ بی طناب .
سوزنی .
|| لشکرگاه ؟ :
شدند از دورویه سپه باز جای
طلایه بیامد ز پرده سرای
برافروختند آتش ازهر دو روی
جهان شد ز لشکر پر از گفتگوی .
فردوسی .
برآمد خروشیدن کرّ نای
هم آواز کوس از دوپرده سرای .
فردوسی .
به پرده سرای آمدش با سپاه
ابا شادی و کام کاوس شاه .
فردوسی .
|| حرم . حرم سرا. اندرون خانه . شبستان . پرده سرا :
سیاوش به پیش پدر شد بگفت
که دیدیم پرده سرای و نهفت
همه نیکوئی در جهان بهر تست
ز یزدان بهانه نبایدت جست .
فردوسی .
بیاورد او را به پرده سرای
نهفته یکی ماه را ساخت جای .
فردوسی .
|| (نف مرکب ) نغمه سرای . مطرب . نغمه خوان :
مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای
هر بهاری که بدنبال خزانی دارد.
حافظ.
فرهنگ عمید
نغمه سرای، نغمه خوان: مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای / هر بهاری که ز دنباله خزانی دارد (حافظ: ۲۵۸ حاشیه ).
کلمات دیگر: