( صفت ) کودکی که تازه بسخن آمده و زبانش روان نشده : ( طفل چهل روز. کژمژ زبان پیر چهل ساله برش درس خوان ) . ( نظامی )
کژمژزبان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کژمژزبان. [ ک َ م َ زَ ] ( ص مرکب ) طفلی را گویند که نو به سخن درآمده زبانش به کلمات فصیح جاری نشده باشد. ( آنندراج ). کودکی که تازه بسخن آمده و زبانش به کلمات درست و فصیح روان نشده باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ). آنکه زبانش در تکلم گیرد یعنی بعض حروف را از مخرج آن نتواند ادا کرد چنانکه «ر» را «ل » و «گ » و «غ » را «د» و «ک » را «ت »گوید. اَلثَغ.الکن. ( یادداشت مؤلف ). طفلی که زبانش بکلمات خوب جاری نباشد و در برهان به معنی غیر فصیح و در سراج به معنی کسی که زبانش راست نگردد آمده است و لفظ کژ مبدل کج و مژ از توابع اوست. ( غیاث اللغات ) :
طفل چهل روزه کژمژزبان
پیر چهل ساله بر او درس خوان.
طفل چهل روزه کژمژزبان
پیر چهل ساله بر او درس خوان.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. کسی که زبانش لکنت دارد و نمی تواند درست حرف بزند.
۲. کودکی که به تازگی سخن گفتن را یاد گرفته است: طفل چهل روزۀ کژمژزبان / پیر چهل ساله بر او درس خوان (نظامی۱ : ۳۶ ).
۲. کودکی که به تازگی سخن گفتن را یاد گرفته است: طفل چهل روزۀ کژمژزبان / پیر چهل ساله بر او درس خوان (نظامی۱ : ۳۶ ).
کلمات دیگر: